اصلا مگه میشه تمام این ها رو بهش گفت تمام حس ها رو

تمام ترس ها رو تمام ندانستن ها رو  حتی تمام پیش بینی های منفی رو :)

که باید واقع بین بود و .

کجا تو کدوم پست جا میشن این همه جوانب داشتم فکر میکردم به شعر دیدم شعر هم بلد نیستیم

الان کمی حالم بهتر شده باز نسبت به صبح که داشتم از  .  از صبح که بیدار شدم درگیر بودم که کاری فعلا از دستم بر نمیاد که من بیکار ننشتم 

*میترسم این سه نقط ها اخر کار دستمون بده خیلی زیاد شده تو یاد میمونه برای چی بود

 که خودم هم حتی نمیخوام از این حد بیشتر رفت جلو بدون هیچ چیز معلومی و خیلی چیز های دیگه

اما اینو شدیدا اعتقاد دارم که همه چی دست خداست که به دل ها نگاه میکنه نه به شرایط و پیچیدگی هاش

حتی حتی .

نه نمینویسم بدترین حالت رو که مطمنن از طرف من نخواهد بود نفس عمیق همش رو بمونه به خودش میگم نشون میدم اگر قسمت بود

تمام ان ها .

این رو بعد از پنجاه بار نوشتن و پاک کردن امروز دارم مینویسم

که نمیشه اینطوری گفت

چطور میشه گفت این احوال جمعه رو این قدر فکر رو دغدغه ها رو که یه

اصلا شاید هیچی نباشه یا گفت نمیشه اما وقتی اماده شد یک ساعت هم صبر نمیکنم .

پس بهتره با خدا معامله کنیم تا اینکه خودمون بدون امادگی و خیلی چیز های دیگه.

ولی همش رو ثبت کردم همش بماند قسمت بود به خودش نشون میدم اگرم .نبود پس هر چه خدا بخواهد

هر کدمشان تمام مفهوم منظور رو نمیتوانند بیاورند

فعلا که کلمات همه چیز را منتقل نمیکنند

کمی طنز باید به این مطلب اضافه میشد گرچه اصلا حسش نبود ببخشید که یه جوری بود چون بعضی جاهاش پاک شده بود

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها