چرا اینطوریه از یه طرف خوشحالم شوقی دارم میدونم تازست

اینکه امیدی هست

سمت ها کار خدا رو میبینم

از یه طرف هم اونقدر ناراحتم قلبم می سوزه میگیره که .

بگذریم حرفهام رو به وقتش یه جای دیگه میزنم

هر چی خدا بخواد .

اما مگه دارن کجا زندگی میکنن حتی اون مذهبی هاشو میگم

چقدر سخته فهمیدن محیط , بروز موندن, شرایط

فهمیدن اینکه باید چطور مسئولی بود انقدر کتاب هست حداقل باید از یه جایی رفرنس داشته باشی یا از تعقلت یا از کتابی چیزی

چه مانعی هست چه سدیه که نمیشنون الان که باز دارم جایی خدمت میکنم که بیشتر از این ادما پیدا کردم از همون مسولا گاهی وقتی دارم باهاشون میرم جایی خودم رو طوری وانمود میکنم که منم مثل عده ی زیادی نمیدونم کار شما چیه دارید چیکار میکنید حتما کار مهمیه, اصلا باید چطور کار کرد برای انقلاب , تو ذهنم باید فکر کنم حتما این یه ادم عجیب و با سوادییه که حتما من از کاراش سر در نمیارم

یا علی خودت کمک کن تا راه رو گم نکنم باید نقش یک سربازی رو که الان داره خیلی کیف میکنه بازی کنم که داره شما رو جایی میبره  که اشتیاق داره که از بیرون دارن نگاه میکنن مردم مسول دیگه چرا چون اون مقام مافوق تو دلش اینطوری میخواد که مثل همیشه سرباز چنین حسی داشته باشه که شخص مهمی رو داره با خودرو جایی میبره نمیدونم ولش کنید

خیلی از معانی کلمه ها عوض شده خیلی قاطی شده فرق بین مرتب بودن و منظم بودن رو با افراط کردن در خدم و حشم اشتباهی گرفتیم خدا شاهده منظورم اصلا این نیست که نباید کار انجام داد احترام نذاشت یا اون فرمانده خودشو پایین ببینه فقط میگم که این ساز و برگ موهومی مقام و سمت خیلی به حاشیه رفته اگه کارت خوب باشه استفاده کردن از این اموال دولتی به اندازه ش نوش جونت

فقط همش برمیگرده به روحیه ادم به عطشش برای دونستن بیشتر که برای کار کردن بیشتر باشه دونستن نه فقط ااما تو شاخه مدیریتی و کاری تو همه چی تو برخورد با بقیه تو نوع لباس پوشیدن تو نشستن تو رانندگی تو (با توجه به موقعیت ) که چقدر خودش رو با مردم پیوند داده نه اینکه یه تصویر متوهمانه داشته باشه از مردم مثل تو فیلما که افت این کار هم نگاه پاستوریزه به جامعه هست تا با یه اتفاق و یه برخورد یه مورد عجیب دیدن بگه نه

این با ذهنیت من نمیخوند یا نتیجه تو کوتاه مدت خوب بخوایم و از این طور مسائل که حرف این جا این نوشته نیست.

حاضرم حتی سر این حرفام رو در رو با هر کسی بحث کنم با اینکه تا حالا تو هیچ اداره ای خاطر کسی رو نرنجوندم یا از حدودم خارج نشدم حتی بحث بیهوده رو هم شروع نکردم

بماند خدا بهتر میدونه و همین کافیه که میدونه

گاهی میگم که مرور کنم تو این سکوت زخم کهنه ها رو .

که کار کشیده به حرف سر ساده ترین و اساسی ترین چیز ها جالبه نه هر دو تاش

حرف های نو نظریه های نو تحلیل های پخته تر از هر دو طرف که این امیدوار کننده ست که تو سختی خدا هم حکمت و رحمتی هست به این شب قسم  اما نباید نادیده گرفت که خیلی از این مسولا باعث شدن که با چه شرایطی این انقلاب که مال این مردم بود الان با این نقل ها و عملکرد به سختی رو به جلو بره

البته میدونم تا حالا نگفتم این حرف ها رو تو این چند تا پله هنوز هم و قل رب زدنی علما نشان هست

نمیدونم یا من بد فهمیدم یا باز من نمیفهمم

اصلا هم فرق نمیکنه کجا باشه کدوم سازمان و ارگان تو ادره برقش هم دستپخت بودجه سرازیر در حال هدر رفت رو دیدم تو جاهای نظامی هم دیدم که فقط مراسم و همایش اجرا میکنن برای اینکه از بالا گفته شده این برای بودجه فرهنگی ه و تا میرسه بیشتر کارا به پایین دستی ها و فشار کار هم مال اوناست ودر اخر هم همش با رفع تکلیف کردن و یک کار متوسط تموم میشه نه ابتکار نه سالن خوبی نه هماهنگی خوبی نه سخنران های کار بلد و ده ها مشکل دیگه این وسط تو سال ها چی رو داریم از دست میدیم !

بودجه و پول که بماند سرمایه اصلی اعتبار و اعتماد به پیشرفت رو از دست میدیم به وجو ادم های با سواد تو هر رشته و شاخه ای


همین الان مسول داریم اصلا حرف زدن بلد نیست ولی راه رفتنش کت و شلوارش ,ساعتش و هیئت همراهش رانندش و ماشینش خودش یه هزینه ای داره که فقط دیده نمیشه  نمیگم هیچ کدوم اینا لازم نیست ولی الان داره فقط هدر میره درست استفاده نمیشه اینها رو دادن به شما که شب و روز نشناسی کم بخوری و بخوابی زیاد کار کنی اما الان شده اینها المان هایی برای ورود به جلسه ای برای متوجه کردن دیگر هم ردیفی های خودش و باز هم فعلا بگذریم.

برای اینکه اسمشون گنده ست یه خط فقط عنوان سمتش هست به این تشکیلات و ماشینت به اینکه بعضی ها هم به همین ماجرا دارن احترام میذارن نه به این که چطور مسولی هستی چقدر با پایین دستی هات ارتباط داری چقدر اصلا میشناسیشون از فکرت و از کار های مفیدت بگی از دور نگاه کنن پیدا میکنن که فقط پر و بال داده شده  نمیدونم که تمام اینها فیلم تمام اینها اینا تو خودشون گم شدن

تو چیزی که برای خودشون برای مدل کاریشون شخصیتشون ساختن حل شدن

چیز هایی رو که اگه شاید بگم بگید خب معلومه اگه اون کارو انجام بده بیشتر تو کارش موفق میشه بیشتر حب مردم رو به دست میاره

تو تقسیم جایی افتادم که بیشتر رفتم تو کوک اینطور مسولا

البته نمیدونم این هم از چیه اما تا خدا اجازهشو بده با قدرت رو به جلو میرم موانع چرخ دنده چرخ دنده ای رو که نمیذارن حرکت کنه !

در هر صورت به قول فرمانده پادگان این ما کنتم _ هو معکم

مثل امروز که عهد بسته بوده بودم چند سال پیش با خودم که اگه روزی چنین جاهایی کار کردم مثل خدمت مثل ادارات تا حد امکان اونطوری برم جلو که چیزی رو از قلم نندازم مثل امروز که بعد از ظهر نتیجه شو دیدم که خدا نجاتم داد

در هر صورت ای جوون های مثل خودم همیشه خدا با ماست همیشه

فقط باید پیدا کنی دنبالش باشی 

هفته ی بعد هم از قرار معلوم راهیان نور داریم که یکی از اتوبوس ها با منه یک سرباز ساده :)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها