سلام من برگشتم
سه ساعتی میشه که رسیدم
چقدر همه چی یه جوری شده هنوز حتی ذهنم تو پادگانه
تو خاموشی تو بیدار باش تو انکادر
تلویزیون برام یه جوری میاد با اینکه اونجا تلویزیون داشتیم
ولی فرصت نمیشد دید
دو ماه اموزشی خوب سخت و پر سود
امروز 10 صبح ترخیص از کرمانشاه
اینجا میام مینویسم اما الان فقط تنها چیزی که لازم ندارم نوشتن چیز هایی که دیدم و فهمیدم
که همش باز در همون جهتی بود که میخواستم
با تمام سنگینی هاش روز های اردو که اسمشو گاها میگم فوق سنگین من خیلی راضی بودم بر خلاف خیلی ها که نق میزدن از همه چی
یعنی واقعا همه چی
ولی چه ادم هایی رو دیدم چه دوست ها یی که پیدا کردم ولی قسمت نبود که ادامه داشته باشه
چه هم سن و سال های خودم رو دیدم که همراه میتونن باشن هم مسیر که اگه پیدا کنیم هم دیگه رو مطمئنا اینده و حوادثش منتظر ماست
.
.
مختار: بن کامل صاحبان قدرت اغلب خودشان به خودشان خنجر میزنند
از خودم مثال میزنم تا باورش برایت ناگوار نباشد اگر روزی شنیدی امیر مختار به مختار خیانت کرده تعجب نکن!
+باور نمیکنم ابو اسحاق ایمان امیر ابگینه نیست بشکند از سنگ سخت تر است از الماس برنده تر
همیشه در برق نگاه امیر نفس اماره را ذلیل دیده ام
مختار: پس هنوز شیطان را خوب نشناخته ای رفیق
او مرا به لذت و قدرت وسوسه نمیکند میداند شیفته ی عدالتم ؛ نقاب عدالت خواهی به چهره زده امیر مختار را به جان مختار می اندازد به جای سر بریده ی ابن زیاد سر امیر مختار را نشانم میدهد
+ کجایی ابو اسحاق به واقع سخن میگویی یا به کابوس
مختار : انسانی که به خدا نزدیک هست بین واقع و خیالش مرزی نیست
وقتی گرفتار کابوسیم به شیطان نزدیک شده ایم
به نظر یک جمله ساده کلیشه ای که حالا برای من شده سخترین جمله ی دنیا چون نباید بیشتر از این گفت
فقط همین اگر خدا بخواهد به معنای واقعی کلمه یعنی بدون تردید و احساسات یک چیز نامعلوم ,اشفته
فکر و دغدغه اضافه کن , شرمنده
شاید قریب به همه نوشته ها از اول این را نوشتم و ماند که اشتباه بود و یا میخواستم به نوعی دیگر بسطش بدم و حرف ان حیله گر قسم خورده را گوش کنم
که اما حسی محکمتر از اول میگفت که حتی یک قدم هم به این شیوه راه خدا نیست این شیوه خودش هست !
اما هر روز نگارش میکردم کم و زیاد مقصود مخفی و اشکار مستقیم وغیر مستقیم تا چیزی بنویسم که خیلی بتونه برسونه
اما حالا باید نادیده گرفت گرچه از انتشار یافته ها زیاد تر شده اند
حتی وقتی خواندم دستم لغزید که لعنت به من که بیان کردم و اگر دیده و بیان نشود متهم میشوم به خیلی چیز ها.
اما دیگر هیچ کدام از ان ها لازم نیست حتی تمام این سال ها تمام ماه ها و این چند روز که . مهم نیست
همه ی . پیش خودم برای خودم خواهند ماند مهم نیست حتی اگر خشک و بی احساس جلوه کنم مهم نیست
این را به خودم گفته ام خیلی سادس اگر خدا خواست وگرنه مسله ی کسی نیست که اینجا چه میگذرد.
اما بالاخره الان عاقلانه مینویسم و از صمیم قلب.
انتخاب برای خوشبختی فراتر از این هاست حتی خدا هم راضی نیست چه برسد به بقیه و پدر ومادر
که یادمه در این مورد در یکی از همون پست ها که در مورد یه جمله از طرف من نخواهد و. اینطور چیز ها که با خودم میگفتم اگه از چند تا فیلتر هم رد بشه باز نمیشه اینو منتشر کرد اون قدر درش لعن و نفرین هست به خودم از گفتن این حرف
که فقط میتونم اینو بگم و تا تمام ارزو های نفس رو ذلیلشون کنم نابودش کنم
و تمامش را بگذارم به پای اینکه خدا میداند خدا نگاه میکند
خبر از دل و فکر هم دارد
فقط همین است که خدا اگر بخواهد میشود
او هم خیر ما را و هم چیزی که به ضرر مان هست را از قبل جلوترش را دیده
همه ی ناگفته ها و ناخوانده بماند برای خودم
خودخوری و این همه نوشته ای که میخواهند کاری کنند که نشود
همه ش بماند برای خودم
این را تازه فهمیده ام که این نوشته ها میخواستند منتشر بشوند که من نرسم که خدا نپسندد
پس بهتر است همان پیش نویس بمانید
با اینکه خیلی هم منطقی و زیبا به نظر میرسید
با اینکه به فکرم می اید که با دیدن شما راه سریع تر میشود
با اینکه فقط خدا میداند چقدر سخت بود .
اما شما همتان فقط میخواهید من از حالم بگویم و منطقی جلوه دهید تا
راهی که دشمن انسان میخواهد اجرا شود
ولی من هم خوب میدانم هدف این
تمایل ها چیست حرف کیست !
تمام اوضاع با خودم دفن خواهم کرد
خدا چیز دیگری میگوید راه واقعی اش را نشان میدهد
هزاران القا میکند که نمیشود متهم میشوی به هیجان
متهم میشوی به خیلی چیز ها .
به نامعلوم بودن
یا به خشک و بی احساس بودن
اما همه ی اینها برای این است
که راه غلط بقیه را بروم
حتی باز همین در همین نوشته هم میخواهد اوضاع را عوض کند و طوری جلوه دهد که
باید یک فکر غیر حقیقی نشناخته در ذهن شخصی ترتیب اثر بدهد
چرا حاشیه اش را زیاد میکنی
نه اصلا
که این را با تمام وجودم میگویم که غلط هست
و خدا ناراضی خواهد شد
اما باید در مقابل ش بایستم در مقابلش بایستیم
هر چه باشد ما ادعا داریم که در وقتش گرفتار موهومات و .
نمیشویم نه
که چون میخواهد خرابش کند
و تمام ناگفته ها بماند که اگر نشد حتما باید دفن شود
تنها خدا میداند که چه چیزی برای بنده اش خوب است
عقلانیت خدا دین خیلی بالاتر از تصمیم های احساسی هست!
اینها همه ی ان چیز هایی بود که چیزی را که خراب کرده بودم میخواستم اصلاح کنم
که تنها عقلانیت و اینده مهم هست حتی شاید اینطور برداشت شود که حالا چه جو گیر و در فضا سیر میکند
اما این بهتر از ان است که یک عمر خودم را نبخشم و لعنت کنم
نه احساسی نه شوخ طبعی کاملا جدی جدی این پست ثبت شد
+همیشه هستم همیشه میخونم یکیش برای همین هست که نباید گذاشت خیلی جا بگیره
ادم نمیمیرد اما خیلی دق میدهد ,اگر ان فکر برای اینجا بود که خیلی خوشحالم که پاک شد
اما
.
.
تا وقتی که زمان اعزامم برسد
+ فرق ما همین هست با بقیه قوی بودن ,چیزی هایی رو فهمیدن و بهش میدان ندادن
یکی از خاطراتی که امروز اتفاقی یادم افتاد خاطره ی کااموزی بود
که هر وقت یادم میاد بهش میخندم و اونقدر ساده و با مزه ست که یه جوری تو یادم مونده
که من اونجایی که کاراموزی می گذروندم یه نفری بود به اسم اقا مجید که کار های سخت افزاری و فنی اچار و انبردست و اینطور چیز ها باز و بسته کردن دستگاه ها وظیفه ی اون بود که واقعا خیلی ادم با حالی بود همیشه خندان و یه تیکه اماده داشت که به ادم بندازه و تیکه کلام هایی با نمکی هم داشت
مثل مثلا من خوبم یا تو :)) همین خیلی جدی می پرسید و ما میموندیم چی بگیم
که مثلا میگفت به پچه ها به ترکی با لحن جدی مثلا بعد اخرش خودشم با ما میخندید که میگفت , اقا هر کار میکنید بکنید ولی فیلم ندید :))
همین یعنی اننقدر خوب میگفت اصلا یعنی چی :)) یه چیز بی ربط رو که خودشم میخندید تو ته چهرشم اون شوخ و شنگی همیشه بود و نشون میداد
یه بار یادمه که به خاطر سلامتیش که مدتی بود میدیدم که داره از شکم بزرگش و اضافه وزن میناله و یادم نیست سوزش معده و اینا
که یه بار میخواستم که بشینم بهش بگم جدی که اقا مجید مثلا این حد از چربی و بی تحرکی ضرره و عواقب بدی داره مثل سکته و در خواب و اینا که داشتم بهش غیر مستفیم میفهموندم که بابا در خطری خدای نکرده .
اره دیگه چون اونجا هم با خانواده اش و مادر پیرش هم حرف میزد خیلی با تلفن اداره :) میشنیدم که خیلی به اقا مجید وابسته ان و همه کارهاشون اقا انجام میده خلاصه بعد از این حرف ها که شروع کردم گفتم که ورزش خوبه مثلا حتی کمی قدم زدن و اینا .اقا مجید شما ورزش هم میکنید ؟ که با لحنی اروم و تاسف بار یه جمله ای گفت که من یعنی موندم که بگم خب چرا انجام نمیدی یا جلوی خندم رو بگیرم داشتم از خنده به مدل گفتنش از صندلی میفتادم
که با فاصله نزدیک که بهم نشسته بودیم بهم گفت " یو اله ارام یوخده بیرسه قدم وروردوم چوخ اجیغدیم "
یعنی اینکه نه زیاد با هاش میانه ای ندارم خیلی ضرر داره گرسنه میشم :))
خواستم بگم اونی که ضرر داره اون نیست که اون شکمته که خیلی ضایع ست (داشت می گقت پاهام هم درد میکنه )با اون پیرهنی که خیلی نشون میده ( یه پیراهن تک رنگ ابی روشن میپوشید :)
خلاصه اینکه هنوز هم تو همون رواله دو نون با پنیر روی میز ادارش صبح ها کارگاه ش هم یه جوری بود که تا خود در با ماشین میومد یعنی پیاده میشد میشست رو صندلی اتاقش :))
همین اینو امروز یادم افتاد از برنامه تو خندوانمه یه نفر نشته بود کنار جناب که خیلی شبیه اقا مجید بود با اون تیپش که سلامت باشه خیلی ادم صاف و صادق و باحالی بود یه بار یادم نمیره که رییس های همه ی بخش ها جمع شدن اون محلی که ما کاراموزیم کردیم از بیرون کباب فکر کنم خریده بودن که با هم بخورن و ماچند نفر اونجا بودیم که وقتی دیدیم یکی داره یه چیزی میاره تو ما رفتیم بیرون که راحت باشن که بعدش که تموم شد از نظر حودش اومد گفت که دل جویی کنه که چون خب میدونید دیگه من اونجا نمیتونستم بگم ! یعنی منظورش سمت و مسولیتش از همه کمتر وبد که گفت نمیتونستم بیشتر از این تعارف کنم که گفتیم بابا اصلا لازم نیست بهش که اقا مجید شما ثابت شده اید :) برامون راست هم میگه به جز چند تا کارمند و اقا مجید بقیه رئسا تو کار خودشون بود :)
عید غدیر بر تمام محبان
مولی موحدین علی ع مبارک.
در حضور هفت گروه هفت کار را مخفی کن تا سعادتمند شوی :
در حضور فقیر دم از مال و منالت نزن _ در حضور بیمار سلامتی ات را به رخش نکش _ در حضور ناتوان قدرت نمایی نکن _ در برابر غصه دار خوشحالی نکن _ در برابر زندانی ازادی ات را جلوه نمایی نکن _ در حضور افراد بی بچه از بچه هایت تعریف نکن _ در برابر افراد یتیم از پدر و مادرت نگو .
هر گاه از کسی سوالی شد درباره ی چیری که جواب ان را نمیداند از گفتن نمیدانم خجالت نکشد و بگوید نمیدانم
حتی اگر امید بهشت و ترس از اتش و انتظار ثواب و عقاب هم نداشتیم باز شایسته بود به دنبال بزرگواری های اخلاقی باشیم زیرا این مکارم از چیز هایی هست که راه موفقیت را نشان می دهد
اگاه ترین مردم به خدا کسی است که بتواند بیش از همه مردم را در برابر خطا هایی که مرتکب شده اند ببخشد هر چند عذر موجهی برای انها نیابد
دنیا برای رسیدن به اخرت افریده شده نه برای رسیدن به دنیا/ خردمند کسی است که برای اخرتش چیزی از پیش بفرستد تا خانه ی اقامت را اباد سازد
دنیا خواب است و مغرور شدن به ان مایه پشیمانی
دینتان را به وسیله دانش حفظ کنید / اندیشیدن و فهمیدن سودمنتر از تکرار و درس گرفتن است
ربات انسان نمای دیزنی که به تازگی ویدیویی از آن منتشر شده است، نشان میدهد ربات انسان نما قادر است همانند یک سوپر قهرمان واقعی، کارهای خارقالعادهای انجام بدهد.
شرکت دیزنی در زمینه رباتیک به پیشرفتهای بسیار بزرگی دست پیدا کرده است که ربات انسان نمای جدید آنها یکی از این دستاوردها محسوب میشود. محصولات این شرکت، رباتهای شبیه به انسانی هستند که در پارکهای دیزنی از آنها به منظور سرگرم کردن تماشاچیان استفاده میشود. در این بین، جدیدترین ربات انسان نمای دیزنی بسیار امیدبخش است، به طوری که نشان میدهد میتوان فراتر از سرگرمیهای عادی از آن بهره برد.
به لطف بهره گرفتن از راهنمایی لیزری و همچنین وجود شنابسنجها و ژیروسکوپهای داخلی، ربات انسان نمای دیزنی قادر است موقعیت خود را وقتی به آسمان پرتاب شده است به خوبی تنظیم کند. در ویدیوی تازه منتشر شده، پرواز این ربات ما را به یاد سوپر قهرمانهایی میاندازد که آزادانه در آسمان رها میشوند.
بعید نیست در آیندهای نزدیک، از ربات انسان نمای دیزنی در فیلمهای مملو از سوپر قهرمانهای استودیوی مارول استفاده شود.به این ترتیب نیاز به استفاده از بدلکارهای واقعی به حداقل رسیده و خطرات ناشی از این کار نیز کاهش پیدا میکند.
معرفت , امید , فرصت
از این سه شیطان به قدری بدش میاد که میخواد گاهی به نظر من فریاد بکشه
فرصت هم میتونه برای یک شخص سبب بر اضافه شدن اشتباهاتش بشه
و برای یک شخص هم میتونه فرصت باشه !
رحمانیت خدا برای دوباره گام برداشتن " فرصت " هست
مراقب هم باشیم
در لوپ هنوز فرصت هست نیفتیم
که خودمو میگم فعلا من افتادم
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله: بر شما باد حفظ آرامش و وقار؛ بر شما باد آرام راه رفتن با جنازه هایتان.
صبح رفتیم تشییع جنازه یکی
پیرمرد بود داشتم به رفتن تو این موقعیت ها فکر میکردم که برای خودم نسبت به زمان های نوجوانی بیشتر شده نمیدونم هم انتظار ها هست که باشیم هم اینکه خودم اگه از طرف ما هم چند نفر برن اگه برسم باز خودم حضور پیدا میکنم دلایلش متعدده اما یکیش که مهمه برام به خاطر بستگان درجه یک فوت شده هست که فکر میکنم نباید احساس غم و اندوه بیشتری کنن درسته تو اون شرایط اصلا فکر نمیکنن که کی اومده کی نیست این اومد یا نه . چون اکثرا میان خدا رو شکر. اونایی که روزانه میبینیم اینطوری بگم حتی تو حال گریه و از دست دادن هم دیدن اشنا ها براشون خوبه تسلیت گفتن .در اغوش گرفتن ها
که خوبه روایات این شرایط رو کمی بشنویم خودمم همشو خوب نمیدونم چون اونجا خودش میگه یا به جا میاره خیلی سخت نیست خیلی کارامد و خوبن یعنی کاملا روانشناسی شدس
اولین بار ها استرس داشتم که چیکار میکنن باید چیکار کرد
اداب و مکالمات جاری چیه که اون زمان ها یادمه خیلی خیال اسوده نبودم که چی میشه گاهی به یکی از بستگان متفوی تسلیت میگفتم یکی رو یادم میرفت مثلا یا میرفتم غسالخونه و نگاه میکردم از یه گوشه ای چون اگه میدیدن نمیذاشتم بمونی اما حالا دیگه همه ی اون ها شده روال مراسم و میدونم چی به چیه و حتی فکر کنم سه بار دیدم غسل دادن
انصافا هم خیلی موقعیت مبهمی برای اولین بار
بگذریم
اهان اینو میخواستم بگم که این پست رو نوشتم که درسته هنوز ما درگیر اون حب و بغضهای جاهطلبی و موقعیت و سود بیشتر نشدیم چون تو موقعیتش معلوم میشه که حرف های دوران جوانی مان درست بوده یا اون خلوص رفته پی کارش اما همه مون فعلا اینطوریم
اکثرا جوری مشغول که اون حس الان شده فقط در همون محدوده تشییع و خاکسپاری و گذاشتن رفتن از در قبرستون که میام بیرون حتی انگار عادت کردیم میگیم اه این حس چی بود خوب نبود زود باید فراموشش کرد کمی نمیخوایم با واقعیت ها کنار بیایم که یه روزم همه جمع میشن و منو ورمیدارن یه مسیری رو میبرن بعد هم میگذارند در خاک :) ترسناک شد نه اما اگه برای خودت مسله ها رو حل نکنی حتی ساده ترین رو بعدا یه جا گیرت میندازه فکر کنیم که مگه واقعا خدا از ما چی می خواد !! و بعضی یامون هم با خودمون میگیم همونجا یه حساب کتاب سریع میکنیم که اره اون موردو که تقصیر اونه اونم که من کم نذاشتم اونجا هم که کاری از دستم بر نمیومد اره خوب بوده من که اینا چیزی نیست خدا راضیه همین ادامشو ,سریع الحساب هستیم :))و باز بیرون بعضی ها درنده میشن انگار نه که مسلمونی رو بذار کنار انصاف هم نداری همدیگرو بیرون به چشم کسی که اگه زرنگ نباشی دو برابر برات میندازه تو بنداز غیره میبینیم خیلی جای دور نرید همین دور بریامون هستن که میبینیم
شروع میشه چون واقعا هموناییم که تو شهر زندگی میکنییم دیگه اونایی که اومدن مراسم از یه جای دیگه نیستن که با اون حس و حال های عرفانی :) که مدام میگن
/ اه بابا هساد یانی هساد اون یکی هم میگه هیه والا واقعا هساد/
:) یعنی میگن همون که دنیا وفا نداره
ای ای خودم هم شاید بعضی وقت ها جاش بیفته از دستم در بره جزء همون قشریم که همیشه ازشون مینالیم البته کم و زیاد داره
من یه بار نمیدونم به کی گفتم که ما ایرانیا واقعا یه ریزه کاری هایی داریم واقعا ریزه کاری چون اونی که خودم دیدم تو این مدت چند جا همه واقعا حتی تو ادارات هم میخوان کارشون درست انجام بدن کارشون خوب باشه اسراف نکنن اما میشه چون اشکال ها و وصله های ناجور اون بالا هست نمیذارن ملت پیشرفت کنن تو منظم بودن تو تمیزی اب و هوا تو اخلاق چیز هایی رو میبینید مثلا لای چرخ دنده میمونه نمیذاره حرکت کنه خوب کار کنه مثل اون چند تا ویروس داریم که اگه اونا رو دقت کنیم ریشه کن کنیم یعنی واقعا میتونیم خیلی جلو بیفتیم ما چرخ دندشو داریم ساختیم ولی .بگذریم
خودم خیلی دوست ندارم اینطوری یه موضوعی رو بگم که انگار من کارم درسته و از جای دور دارم به ادم های با رفتار پیچیده نگاه میکنم نه خودم هم از این جامعه هستم و حتی نزدیک ترین افراد هم تو زندگیم شاید مثل همه ی مردم باشن بیشتر داشتم این موضوع که خیلی دیدیم رو میگفتم
قشر جوان هم باز نمیگم همه اکثرشون که مثل خود من انگار یه مراسم که اومدیم و اگه نباشه کامل میمونیم :)
میخواستم بنویسم باز دیدم دارم تو جزیات میرم و طولانی میشه چون همه مدل ها میشه فکر کرد که همشون قابل احترامن
خلاصه اینکه بالام خیر ده گورخ بیلیزه
آنجا، هیچکس جز خدا - فقط خدا- سلطنت نخواهد داشت
خوش دارم که در نیمه های شب
در سکوت مرموز آسمان و زمین
به مناجات برخیزم .
با ستارگان نجوا کنم
و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم .
آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم .
محو عالم بی نهایت شوم .
از مرزهای علم وجود در گذرم
و در وادی ثنا غوطه ور شوم
و جز خدا چیزی را احساس نکنم .
شهید دکتر چمران
+چقدر جالب چند روز پیش بود که یه پستی نوشتم ولی منتشر نکردم
که مضمونش قدرت مطلق خدا بود و رب العالمین بودن
که امروز دیدم زیباترش رو تو چه حس و حالی دکتر چمران گفته
واقعا بیشترشو تا حالا نخونده بودم که تصمیم گرفتم
یه روزی حتما به حرف هاش وقت بذارم دفترچه ثبت کردم
وااقعا ادم مات میمونه به نوشته هاش
+دستمون رو از دست خدا ول نکنیم که .
دری به غیر از در رحمت خودش نیست
که منفی منفی رو مثبت کنه
صفر و صد بکنه
خدا
تو همین سالگرد ها نمیگم پیدا کنیم
سبک رفتن رو
تفکر ها رو فکر کردن واجبه
اونقدر حرف های مهم و عجیبی دارند که اول خواستم همشو بیارم !بعد گفتم اون هایی رو که کوتاه ان رو بنویسم ! بعد هم گفتم اونایی رو که خودم خوندم حدود پنج شیش تارو !
دلیل این مناقشات هم واقعا به خاطر خود حرفاشون بوده که درستن و نمیشه گذشت
بعد هم که یعنی حالا هیچی نیاوردم :) از ترس همون زیاده روی
که بنویسم حوصله ی این پست خارج باشه
اتفاقی یکیشو اوردم
+ متن من هم قسمت هاییش این بود که دیگه لازم نیست
با عنوان حبیب بود
خدا
تنها ترین باقی ماننده ی ما
روزی که فقط ما هستیم و او
سکوت مطلق.
همه چیز رفته و هیچیز بین ما نیست !.
به زودی فریادش بلند میشود که ای وای بر من که هلاک شدم ! و در شعله های سوزان اتش دوزخ می سوزد او در میان خانواده اش پیوسته (از کفر و گناه خود ) مسرور بود! او گمان می کرد که هرگز بازگشت نمی کند اری پروردگارش نسبت به او بینا بود (و اعمالش را برای حساب ثبت کرد ) سوگند به شفق .
از ان جهت رمضان (رمض) نامیده شده که سوزاننده ی گناهان هست
و تو چه میدانی شب قدر چیست
امشب نشد که بخوابم
قرارم این ماه رمضون این هست که تا سحری بخوابم و بعدش دیگه به کار های فردا برسم
نمیدونم میگن درستش اینه انگار قدیم ندیما
نمیدونم چرا
+میگم اوضاع خودش پیچیده هست دیگه پیچیدش نکنیم :)
چند روزه فکر میکنم اخه
داشتم تمام مدت اینو گوش میدادم شمام گوش کنید
خدا رحم کنه این روزای اخر کاراموزی رو همه میرن کاراموزی ما هم میریم
از فردا تا حدود چند هفته با اکیپ تکنسین و نصاب میریم برای تست و بازدید پست های فشاری قوی و متوسط و . تقریبا هرروز میرن هروز
کمی به رشته ی من مرتبطه ولی انقدر نه :))
ما در حد میلی امپر . میکرو اونا قدرت کیلو امپر و مگا :)
ولی جالب میشه از الان استرس دارم که فردا لباس کار چی میدن ! یا اصلا نمیدن .حداقل کاش یه دستکشی بدن :))
البته شوخی کردم به کاراموزا زیاد سخت نمیگیرن من از دور نظارت میکنم
زیادش رفته کمش مونده
" برق " برای فهمیدنش باید بشناسیش
+سیمبان خدا قوت
+
اصلا مگه میشه تمام این ها رو بهش گفت تمام حس ها رو
تمام ترس ها رو تمام ندانستن ها رو حتی تمام پیش بینی های منفی رو :)
که باید واقع بین بود و .
کجا تو کدوم پست جا میشن این همه جوانب داشتم فکر میکردم به شعر دیدم شعر هم بلد نیستیم
الان کمی حالم بهتر شده باز نسبت به صبح که داشتم از . از صبح که بیدار شدم درگیر بودم که کاری فعلا از دستم بر نمیاد که من بیکار ننشتم
*میترسم این سه نقط ها اخر کار دستمون بده خیلی زیاد شده تو یاد میمونه برای چی بود
که خودم هم حتی نمیخوام از این حد بیشتر رفت جلو بدون هیچ چیز معلومی و خیلی چیز های دیگه
اما اینو شدیدا اعتقاد دارم که همه چی دست خداست که به دل ها نگاه میکنه نه به شرایط و پیچیدگی هاش
حتی حتی .
نه نمینویسم بدترین حالت رو که مطمنن از طرف من نخواهد بود نفس عمیق همش رو بمونه به خودش میگم نشون میدم اگر قسمت بود
تمام ان ها .
این رو بعد از پنجاه بار نوشتن و پاک کردن امروز دارم مینویسم
که نمیشه اینطوری گفت
چطور میشه گفت این احوال جمعه رو این قدر فکر رو دغدغه ها رو که یه
اصلا شاید هیچی نباشه یا گفت نمیشه اما وقتی اماده شد یک ساعت هم صبر نمیکنم .
پس بهتره با خدا معامله کنیم تا اینکه خودمون بدون امادگی و خیلی چیز های دیگه.
ولی همش رو ثبت کردم همش بماند قسمت بود به خودش نشون میدم اگرم .نبود پس هر چه خدا بخواهد
هر کدمشان تمام مفهوم منظور رو نمیتوانند بیاورند
فعلا که کلمات همه چیز را منتقل نمیکنند
کمی طنز باید به این مطلب اضافه میشد گرچه اصلا حسش نبود ببخشید که یه جوری بود چون بعضی جاهاش پاک شده بود
سلام
فردا صبح ساعت 6:30 قراره بریم کنکور بدیم :) خیلی آماده ام خخ البته میدونید تا امروز یادم نمیاد برای یک امتحانی من استرس داشته باشم کلا بی خیال بودم برای همین اینم اینطوری
از درس ها هم با اینکه یه کلاسی هم رفتم ولی فقط زبان تخصصی رو آماده ام بقیه اش هم زیر 50 درصد
این اینجوری از اونور هفته بعدش نمایشگاه کتاب هست که دانشگاه هم خودش میبره ولی با اونا نخواهم رفت
خودم حالا اگه یکی هست اون بیاد با اون اگه نه که خودم میرم
:)) اونی هم که قراره بیاد میگه فقط میام بریم تهرانو بگردیم کتاب چیه صاف میخواد بره شمال تهران :)
اینطور بشریه
دیگه حقیقت رو نوشتم کلا راحته
بهش میگم میگه من دانشگاه رو انصراف دادم دیدم دارن کتاب میگن بخرید :))
اما ارشد فعلا از شواهد معلومه که میخوام بخونم تا اینجاش که فردا میرم آزمون بدم اما در ادامه چی میشه منم نمیدونم چند روزی بود یه کاری بود میرفتم کارش هم خوب یعنی اگه میموندم حقوق و بیمه همه چی داشت ولی نرفتم بهش اس دادم گفتم (آشنا بود) آقا من این کار و فعلا نمیخوام مسیرم رو داره عوض می کنه و گیر کنم توشو از این راه زندگی کنم اومدم بیرون فعلا که صبح ها میرم کارآموزی اداره برق بعد از ظهر ها هم که اون کار بود که دیگه کنسل شد
اما ارشد رو خب صد در صد که اگه سراسری قبول شم میرم اما کاش نشدم حدقل یه جوری این فکر تو ذهنم حل بشه چون نمیتونم حلش کنم و بگذرم !!
آها بعدش تابستون میفتم دنبال کارای سربازی ام احتمال زیاد اگه جور بشه کارت معافیت رو بگیرم اگرم که نشد که دیگه سرجاش باقدرت هست و باید رفت :))
عنوان هم اون یکی از هدف هامه همین فعلا. یعنی اگه خدا اجازه ش رو بده این یه تیکه بماند
چرا اینطوریه از یه طرف خوشحالم شوقی دارم میدونم تازست
اینکه امیدی هست
سمت ها کار خدا رو میبینم
از یه طرف هم اونقدر ناراحتم قلبم می سوزه میگیره که .
بگذریم حرفهام رو به وقتش یه جای دیگه میزنم
هر چی خدا بخواد .
اما مگه دارن کجا زندگی میکنن حتی اون مذهبی هاشو میگم
چقدر سخته فهمیدن محیط , بروز موندن, شرایط
فهمیدن اینکه باید چطور مسئولی بود انقدر کتاب هست حداقل باید از یه جایی رفرنس داشته باشی یا از تعقلت یا از کتابی چیزی
چه مانعی هست چه سدیه که نمیشنون الان که باز دارم جایی خدمت میکنم که بیشتر از این ادما پیدا کردم از همون مسولا گاهی وقتی دارم باهاشون میرم جایی خودم رو طوری وانمود میکنم که منم مثل عده ی زیادی نمیدونم کار شما چیه دارید چیکار میکنید حتما کار مهمیه, اصلا باید چطور کار کرد برای انقلاب , تو ذهنم باید فکر کنم حتما این یه ادم عجیب و با سوادییه که حتما من از کاراش سر در نمیارم
یا علی خودت کمک کن تا راه رو گم نکنم باید نقش یک سربازی رو که الان داره خیلی کیف میکنه بازی کنم که داره شما رو جایی میبره که اشتیاق داره که از بیرون دارن نگاه میکنن مردم مسول دیگه چرا چون اون مقام مافوق تو دلش اینطوری میخواد که مثل همیشه سرباز چنین حسی داشته باشه که شخص مهمی رو داره با خودرو جایی میبره نمیدونم ولش کنید
خیلی از معانی کلمه ها عوض شده خیلی قاطی شده فرق بین مرتب بودن و منظم بودن رو با افراط کردن در خدم و حشم اشتباهی گرفتیم خدا شاهده منظورم اصلا این نیست
که نباید کار انجام داد احترام نذاشت یا اون فرمانده خودشو پایین ببینه فقط
میگم که این ساز و برگ موهومی مقام و سمت خیلی به حاشیه رفته اگه کارت خوب باشه استفاده کردن از این اموال دولتی به اندازه ش نوش جونت
فقط همش برمیگرده به روحیه ادم به عطشش برای دونستن بیشتر که برای کار کردن بیشتر باشه دونستن نه فقط ااما تو شاخه مدیریتی و کاری تو همه چی تو برخورد با بقیه تو نوع لباس پوشیدن تو نشستن تو رانندگی تو (با توجه به موقعیت ) که چقدر خودش رو با مردم پیوند داده نه اینکه یه تصویر متوهمانه داشته باشه از مردم مثل تو فیلما که افت این کار هم نگاه پاستوریزه به جامعه هست تا با یه اتفاق و یه برخورد یه مورد عجیب دیدن بگه نه
این با ذهنیت من نمیخوند یا نتیجه تو کوتاه مدت خوب بخوایم و از این طور مسائل که حرف این جا این نوشته نیست.
حاضرم حتی سر این حرفام رو در رو با هر کسی بحث کنم با اینکه تا حالا تو هیچ اداره ای خاطر کسی رو نرنجوندم یا از حدودم خارج نشدم حتی بحث بیهوده رو هم شروع نکردم
بماند خدا بهتر میدونه و همین کافیه که میدونه
گاهی میگم که مرور کنم تو این سکوت زخم کهنه ها رو .
که کار کشیده به حرف سر ساده ترین و اساسی ترین چیز ها جالبه نه هر دو تاش
حرف های نو نظریه های نو تحلیل های پخته تر از هر دو طرف که این امیدوار کننده ست که تو سختی خدا هم حکمت و رحمتی هست به این شب قسم اما نباید نادیده گرفت که خیلی از این مسولا باعث شدن که با چه شرایطی این انقلاب که مال این مردم بود الان با این نقل ها و عملکرد به سختی رو به جلو بره
البته میدونم تا حالا نگفتم این حرف ها رو تو این چند تا پله هنوز هم و قل رب زدنی علما نشان هست
نمیدونم یا من بد فهمیدم یا باز من نمیفهمم
اصلا هم فرق نمیکنه کجا باشه کدوم سازمان و ارگان تو ادره برقش هم دستپخت بودجه سرازیر در حال هدر رفت رو دیدم تو جاهای نظامی هم دیدم که فقط مراسم و همایش اجرا میکنن برای اینکه از بالا گفته شده این برای بودجه فرهنگی ه و تا میرسه بیشتر کارا به پایین دستی ها و فشار کار هم مال اوناست ودر اخر هم همش با رفع تکلیف کردن و یک کار متوسط تموم میشه نه ابتکار نه سالن خوبی نه هماهنگی خوبی نه سخنران های کار بلد و ده ها مشکل دیگه این وسط تو سال ها چی رو داریم از دست میدیم !
بودجه و پول که بماند سرمایه اصلی اعتبار و اعتماد به پیشرفت رو از دست میدیم به وجو ادم های با سواد تو هر رشته و شاخه ای
همین الان مسول داریم اصلا حرف زدن بلد نیست ولی راه رفتنش کت و شلوارش ,ساعتش و هیئت همراهش رانندش و ماشینش خودش یه هزینه ای داره که فقط دیده نمیشه نمیگم هیچ کدوم اینا لازم نیست ولی الان داره فقط هدر میره درست استفاده نمیشه اینها رو دادن به شما که شب و روز نشناسی کم بخوری و بخوابی زیاد کار کنی اما الان شده اینها المان هایی برای ورود به جلسه ای برای متوجه کردن دیگر هم ردیفی های خودش و باز هم فعلا بگذریم.
برای اینکه اسمشون گنده ست یه خط فقط عنوان سمتش هست به این تشکیلات و ماشینت به اینکه بعضی ها هم به همین ماجرا دارن احترام میذارن نه به این که چطور مسولی هستی چقدر با پایین دستی هات ارتباط داری چقدر اصلا میشناسیشون از فکرت و از کار های مفیدت بگی از دور نگاه کنن پیدا میکنن که فقط پر و بال داده شده نمیدونم که تمام اینها فیلم تمام اینها اینا تو خودشون گم شدن
تو چیزی که برای خودشون برای مدل کاریشون شخصیتشون ساختن حل شدن
چیز هایی رو که اگه شاید بگم بگید خب معلومه اگه اون کارو انجام بده بیشتر تو کارش موفق میشه بیشتر حب مردم رو به دست میاره
تو تقسیم جایی افتادم که بیشتر رفتم تو کوک اینطور مسولا
البته نمیدونم این هم از چیه اما تا خدا اجازهشو بده با قدرت رو به جلو میرم موانع چرخ دنده چرخ دنده ای رو که نمیذارن حرکت کنه !
در هر صورت به قول فرمانده پادگان این ما کنتم _ هو معکم
مثل امروز که عهد بسته بوده بودم چند سال پیش با خودم که اگه روزی چنین جاهایی کار کردم مثل خدمت مثل ادارات تا حد امکان اونطوری برم جلو که چیزی رو از قلم نندازم مثل امروز که بعد از ظهر نتیجه شو دیدم که خدا نجاتم داد
در هر صورت ای جوون های مثل خودم همیشه خدا با ماست همیشه
فقط باید پیدا کنی دنبالش باشی
هفته ی بعد هم از قرار معلوم راهیان نور داریم که یکی از اتوبوس ها با منه یک سرباز ساده :)
چرا اینطوریه از یه طرف خوشحالم شوقی دارم میدونم تازست
اینکه امیدی هست
سمت ها کار خدا رو میبینم
از یه طرف هم اونقدر ناراحتم قلبم می سوزه میگیره که .
بگذریم حرفهام رو به وقتش یه جای دیگه میزنم
هر چی خدا بخواد .
اما مگه دارن کجا زندگی میکنن حتی اون مذهبی هاشو میگم
چقدر سخته فهمیدن محیط , بروز موندن, شرایط
فهمیدن اینکه باید چطور مسئولی بود انقدر کتاب هست حداقل باید از یه جایی رفرنس داشته باشی یا از تعقلت یا از کتابی چیزی
چه مانعی هست چه سدیه که نمیشنون الان که باز دارم جایی خدمت میکنم که بیشتر از این ادما پیدا کردم از همون مسولا گاهی وقتی دارم باهاشون میرم جایی خودم رو طوری وانمود میکنم که منم مثل عده ی زیادی نمیدونم کار شما چیه دارید چیکار میکنید حتما کار مهمیه, اصلا باید چطور کار کرد برای انقلاب , تو ذهنم باید فکر کنم حتما این یه ادم عجیب و با سوادییه که حتما من از کاراش سر در نمیارم
یا علی خودت کمک کن تا راه رو گم نکنم باید نقش یک سربازی رو که الان داره خیلی کیف میکنه بازی کنم که داره شما رو جایی میبره که اشتیاق داره که از بیرون دارن نگاه میکنن مردم مسول دیگه چرا چون اون مقام مافوق تو دلش اینطوری میخواد که مثل همیشه سرباز چنین حسی داشته باشه که شخص مهمی رو داره با خودرو جایی میبره نمیدونم ولش کنید
خیلی از معانی کلمه ها عوض شده خیلی قاطی شده فرق بین مرتب بودن و منظم بودن رو با افراط کردن در خدم و حشم اشتباهی گرفتیم خدا شاهده منظورم اصلا این نیست
که نباید کار انجام داد احترام نذاشت یا اون فرمانده خودشو پایین ببینه فقط
میگم که این ساز و برگ موهومی مقام و سمت خیلی به حاشیه رفته اگه کارت خوب باشه استفاده کردن از این اموال دولتی به اندازه ش نوش جونت
فقط همش برمیگرده به روحیه ادم به عطشش برای دونستن بیشتر که برای کار کردن بیشتر باشه دونستن نه فقط ااما تو شاخه مدیریتی و کاری تو همه چی تو برخورد با بقیه تو نوع لباس پوشیدن تو نشستن تو رانندگی تو (با توجه به موقعیت ) که چقدر خودش رو با مردم پیوند داده نه اینکه یه تصویر متوهمانه داشته باشه از مردم مثل تو فیلما که افت این کار هم نگاه پاستوریزه به جامعه هست تا با یه اتفاق و یه برخورد یه مورد عجیب دیدن بگه نه
این با ذهنیت من نمیخوند یا نتیجه تو کوتاه مدت خوب بخوایم و از این طور مسائل که حرف این جا این نوشته نیست.
حاضرم حتی سر این حرفام رو در رو با هر کسی بحث کنم با اینکه تا حالا تو هیچ اداره ای خاطر کسی رو نرنجوندم یا از حدودم خارج نشدم حتی بحث بیهوده رو هم شروع نکردم
بماند خدا بهتر میدونه و همین کافیه که میدونه
گاهی میگم که مرور کنم تو این سکوت زخم کهنه ها رو .
که کار کشیده به حرف سر ساده ترین و اساسی ترین چیز ها جالبه نه هر دو تاش
حرف های نو نظریه های نو تحلیل های پخته تر از هر دو طرف که این امیدوار کننده ست که تو سختی خدا هم حکمت و رحمتی هست به این شب قسم اما نباید نادیده گرفت که خیلی از این مسولا باعث شدن که با چه شرایطی این انقلاب که مال این مردم بود الان با این نقل ها و عملکرد به سختی رو به جلو بره
البته میدونم تا حالا نگفتم این حرف ها رو تو این چند تا پله هنوز هم و قل رب زدنی علما نشان هست
نمیدونم یا من بد فهمیدم یا باز من نمیفهمم
اصلا هم فرق نمیکنه کجا باشه کدوم سازمان و ارگان تو ادره برقش هم دستپخت بودجه سرازیر در حال هدر رفت رو دیدم تو جاهای نظامی هم دیدم که فقط مراسم و همایش اجرا میکنن برای اینکه از بالا گفته شده این برای بودجه فرهنگی ه و تا میرسه بیشتر کارا به پایین دستی ها و فشار کار هم مال اوناست ودر اخر هم همش با رفع تکلیف کردن و یک کار متوسط تموم میشه نه ابتکار نه سالن خوبی نه هماهنگی خوبی نه سخنران های کار بلد و ده ها مشکل دیگه این وسط تو سال ها چی رو داریم از دست میدیم !
بودجه و پول که بماند سرمایه اصلی اعتبار و اعتماد به پیشرفت رو از دست میدیم به وجو ادم های با سواد تو هر رشته و شاخه ای
همین الان مسول داریم اصلا حرف زدن بلد نیست ولی راه رفتنش کت و شلوارش ,ساعتش و هیئت همراهش رانندش و ماشینش خودش یه هزینه ای داره که فقط دیده نمیشه نمیگم هیچ کدوم اینا لازم نیست ولی الان داره فقط هدر میره درست استفاده نمیشه اینها رو دادن به شما که شب و روز نشناسی کم بخوری و بخوابی زیاد کار کنی اما الان شده اینها المان هایی برای ورود به جلسه ای برای متوجه کردن دیگر هم ردیفی های خودش و باز هم فعلا بگذریم.
برای اینکه اسمشون گنده ست یه خط فقط عنوان سمتش هست به این تشکیلات و ماشینت به اینکه بعضی ها هم به همین ماجرا دارن احترام میذارن نه به این که چطور مسولی هستی چقدر با پایین دستی هات ارتباط داری چقدر اصلا میشناسیشون از فکرت و از کار های مفیدت بگی از دور نگاه کنن پیدا میکنن که فقط پر و بال داده شده نمیدونم که تمام اینها فیلم تمام اینها اینا تو خودشون گم شدن
تو چیزی که برای خودشون برای مدل کاریشون شخصیتشون ساختن حل شدن
چیز هایی رو که اگه شاید بگم بگید خب معلومه اگه اون کارو انجام بده بیشتر تو کارش موفق میشه بیشتر حب مردم رو به دست میاره
تو تقسیم جایی افتادم که بیشتر رفتم تو کوک اینطور مسولا
البته نمیدونم این هم از چیه اما تا خدا اجازهشو بده با قدرت رو به جلو میرم موانع چرخ دنده چرخ دنده ای رو که نمیذارن حرکت کنه !
در هر صورت به قول فرمانده پادگان این ما کنتم _ هو معکم
مثل امروز که عهد بسته بوده بودم چند سال پیش با خودم که اگه روزی چنین جاهایی کار کردم مثل خدمت مثل ادارات تا حد امکان اونطوری برم جلو که چیزی رو از قلم نندازم مثل امروز که بعد از ظهر نتیجه شو دیدم که خدا نجاتم داد
در هر صورت ای جوون های مثل خودم همیشه خدا با ماست همیشه
فقط باید پیدا کنی دنبالش باشی
هفته ی بعد هم از قرار معلوم راهیان نور داریم که یکی از اتوبوس ها با منه یک سرباز ساده :)
زمان میگذره و هنوز خیلی چیز ها منتظر
منتظره اراده
منتظر ما
.
.
میدونم روزی موقعی میرسه که برای بنده خیلی راحت ثابت میکنه که قسم به زمان که تو خسران بودی و میتونستی به راحتی اونرو تغییر بدی
ولی چه باعث شد که نشه یا امیدوارانه تر چی باعث شد که دیر بشه
و من جوابی ندارم جز توجیه
الان میدونم که چی خواهم گفت
جالبه
خوش به حال کسایی که فهمیدن و دارن اون رو با سختی و تلاش نگهش میدارن
قطعا قران کتابی اشکار برای هدایت هست
چه اوضاعی درست کرده که بعضی از حرف ها وقتی گفته میشه
ما میگیم مگه میشه
از گرفتاری های خدمت سربازی یکیش اینه که خودت که گرسنه ای و و هیچی بلد نیستی بماند باید بلند شی بری اشپزخونه وبرای چند گشنه ی دیگه شام تدارک ببینی
جالبتر از اون اینه که یکی هم ازت یه بار نمیپرسه که بلدی تا حالا غذا پختی همشون ازت انتظار دارن اونجا نقش سامان گلریز رو بازی کنی با اون امکاناتشون
اونا چیکار میکنن هیچی اون مسول شبه با یکی دیگه که ریلکس تو اتاقشون دراز کشیدن در کمال ارامش منتظرن که شام بیاد البته با سفره ی کامل که اون خودش یه بحث جدا داره که باید در حد مثل سفره هایی باشه که تو خونه میندازن تمیز و اشتها اور :) نون تازه اب زده شده پیاز و .
یکیشون اومده بود در اتاق رو میزد من خواب بودم میگه اقا سینا نخوابیدی که ؟
میگم نه !
پس بلند شو دیگه پاشو شروع کن ماشاالله
منم ساعتو نگاه کردم دیدم هفته با خودم گفتم چرا اینقدر زود نگو خودشون میدونن که چه .
چه مکافاتی داره :) هم اون غذا هم اشپزخونه
برای هر جزء ش من یعنی ده بار بار فکر میکردم از اول میومدم اخر دوباره
وسط اشپزی یه قابلمه داره اونور می پزه یکی داره این ور میسوزه اون یکی داره بخار میده ظرف نیست
جا پیدا نمیکنم واسه پیاز خورد کردن از اون خوبتر تو اشپزخونه کار نبود من چیزی پوست بکنم دفعه های قبل چند تا داشتیم درسته چیزی نمیبریدن ولی اقلا بود
رفتم از یه جای دیگه پیدا کردم شستم حالا میخوام پیاز خورد کنم
یخچال رو باز کردم دیدم به غیر از یه رب که اون تهه هیچی نیست نه ببخشید یه اب هم بود که اونم اون روز خودم گذاشته بودم تو فلاکس به جای پارچ داشتیم ازش استفاده میکردیم
میبینم پیاز نیست یکی گذاشتم پای غذا خودم رفتم دنبال پیاز اونم میگه من هیچی بلد نیستم ها خودت زود بیا میگم بابا هیچی نیست
تو اون شرایط دارم بهش میگم تو کاریت نباشه فقط هر از گاهی ببین ابش بخار نشده یا نه یه کاردی هم بزن به سیب زمینی ها ببین پختن یا نه
برگشته میگه چجوری می ترسم خراب کنم ( یکی از مسول شبا بود )
هنوز بگذریم رفتم از یه جایی پیاز پیدا پیدا کردم اونم تو اون وضع و سرو صدا ترافیک میگه اینا کیلویی نمیشه از ست بیفته همشو ببر خراب میشه گفتم بابا بده به من اون کیسه رو سرمه گورخ اینده او بش کیلونی اپاران وار اخه بو سویوغ دا (یعنی بهش گفتم منطقی باش الان تو این سرما داری میلرزی چه میگویی )
5 کیلو برای من پیاز اورده میگه بیا بیست و پنج هزار تومن میگم اخه من ان همه رو میخوام چیکار حالا با مذاکره اینا رفت از اون عقب وانت یه دو کیلویی اورد
حالا انگار ساعت 9 شب به غیر من کسی هم هست
از اینم بگذریم
بعد برگشتم دوباره از اول دارم چک میکنم چی به چیه, الان چی ,چی میشه غذایی که تا حالا نمیدونستم انقدر کار داره
بعد کلی ماجرا که دیگه نزدیکای ده بود :) داشت اماده میشد اومده میگه اقا سینا ما میریم اتاق بیار اونجا سفره رو پهن کن
!
این قسمت رو از گفتنش صرف نظر میکنم
نگاه من و اون یکی سرباز به اونا
الان اگه غذا رو بگم شاید تعجب کنید که برای این انقدر استرس و وقت صرف کردید
ولی نمیدونم برای ما که انقدر طول کشید با شستن ظرفا یه اشپزخونه ی 2*2 تقربا ساعت یک ما خوابیدیم
خلاصه اینم یکی از اون ماجرا ها بود
قدیم به خدا لذت میبردن تو بعضی موارد
بگذریم.
غذا هم سیب زمینی بود که ابتدا اب پز کردیم بعد سرد میشه بعد پوست میکنیم بعد له میکنیم و پیاز داغ و .ادمه ماجرا
تخم مرغ هم داشت
+گوشکوب هم نداشتیم با ته لیوان مرحله ی کوبیدن صورت گرفت
نمیدونم ولی چرا احساس میکنم که به جایی داره میرسه
از نشانه هاش حدس میزنم از اینکه یه اتفاقی ان شاء الله که خیر ! قراره بیوفته
از سنگ اندازی ها از سردرگمی ها از لنگیدن کار میفهمم
از اینکه شرایطی دارم قرار پیدا میکنم که به قول جمله ی معروف یا الان یا هیچ وقت دیگه
حالتی که دیگه برام حجتی داره باقی نمیمونه نزدیک خیلی نزدیک
حالتی که اگه توکل نکنم عجله کنم دقت نکنم خسرانشو خواهم دید شاید تا اخر دنیا که وقتی همه جمع بشن
که این برام بزرگترین کابوسه که وقتی که اسمم برده میشه تو توضیحاتش بگن این بشر خواسته بود ما هم بنا به خواسته اش موماتشو فراهم کردیم ولی از محبتی که به بهش کرده بودیم غافل شد اسراف کرد نتونست
از ناسپاس ها بود!
ادعا کرد اما اخر سر مغرور شد گرفتار یک غرور احمقانه
با این که دارم میبینم که داره سخت میره جلو کار ها پیش نمیره درگیری هام زیاد شده با خودم با دیگران باید دقت کرد با صبر رفت میدونم اینا همش از سر چیه ولی باید کنترل کرد
احساس را تا میشه کم کرد تا به وقتش نشون داد تمام بغض رو تمام حرف های نزده رو به .
تا با اینکه میبینم کم اوردم بدنم فکر م حتی کمبود خوابم که تو 24 ساعت جا نمیشه ولی همش در پشت صحنه دور از اطلاع باید خالی بشه
فقط باید در این لحظه مواظب افت این قضیه بود که همون
بی گدار به اب زدنه که همون غرور احمقانه ست که تزئین ش کرده
باید به صدای رحمان به چراغ راه توجه کرد
"مسیر و موانع پیچیده تر میشود
شاید این جمله ی کاملی باشه
و اینها باعث میشه پدر و مادر باعث میشه ده ها شایدم صد ها انسان دیگه که مربوط ن به من باعث میشه که یکطرفه تلاش رو قطع نکنم
خیلی چیز های دیگه .
تا پاشم و ادامه بدم کار کنم الان که یک درجه مونده که دست بردارم و شکوه سختی ها حرف نتونستن رو بیاره اما چیز هایی هستند که بعد که اروم میشی میگن
حتی اگه شده با این وضعیت .رو زمین برو جلو تا بینی شو به خاک بمالی
بازم به خاطر خیلی چیز ها ادامه بده و نذار چشم ها گرم خواب بشه
خواب عالم گیر
حتما فرجی هست .
نگویید خدایا پناه بر تو از فتنه، زیرا همه ی شما بدون استثنا دچار فتنه خواهید شد. باید امتحان پس دهید که صادق هستید یا کاذب.»
امیرالمؤمنین(علیه السلام) آماده رفتن به جنگ صفّین بود.یک جا روى اسب خوابش بُرد؛ یک مرتبه از خواب پرید و گفت: إِنَّا للّه ِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ». کسى که در کنار حضرت بودگفت: آقا جان این آیه در این جا تناسب داشت؟ فرمود: بله! این جا که رسیدم خوابم برد؛خواب دیدم کنار دریاى خونى هستم.
صدایى از میان این دریاى خون مى آید که: هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنى». برادران جبهه، سنگرنشینانى که جواب دادید، عزیزانى که مى خواهید جواب بدهید، من مسئول شدم این کسى را که یارى مى طلبد، یارى کنم. در این موج خون اسب دواندم و به صاحب صدا رسیدم. دیدم حسین خودم است که در خون مى غلتد و مى گوید: هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنى» سلمان نقل کرده آن گاه خودِ امیرالمؤمنین(علیه السلام) به همان جایى که ابى عبداللّه از اسب افتاد، با دستش اشاره کرد. فرمود: نمى توانم بگویم این جا محلّ افتادن مسلمان هاست؛ نمى توانم بگویم محلّ افتادن متدیّن هاست؛نمى توانم بگویم محلّ افتادن مؤمنان است؛ باید بگویم:
هذا مَصارِعُ عُشّاقٍ» این جا جاى کشته شدن عاشقان است؛
مردی پارسا، از نیک مردان روزگار ، روزی تنها پول موجود در خانه را برداشت و به بازار شد تا خوراک بخرد. و مرد را دید با هم گلاویز شده اند و مشغول دعوا و جدال و خصومت هستند. به آنها گفت: جدال و دعوای شما برای چیست؟ گفتند: بخاطر مقداری پول! مرد پارسا پول خود را که اتفاقا به اندازه مقدار مورد نزاع بود به ایشان بخشید و بین آنها آشتی برقرار کرد. سپس به خانه شد و قصه را برای همسرش تعریف کرد.
همسر گفت: خوب کردی ، صواب کردی .! سپس در همه خانه گشت تا چیزی برای فروش پیدا کند. ریسمانی در خانه بود آنـرا به مــــــرد داد تا آن را بفروشد و غذایی تهیه کند. آن مرد ریسمان را به بازار برد اما هیچ کس آنرا نخرید. هنگام برگشت به خانه مردی را دید که مـــاهی می فروشد و کسی ماهی او را نمیخرد گفت:
ای دوست! ماهی تو را کسی نمی خرد و ریسمـــان من را هم ! چطور می بینی که با یکدیگر معامله ای انجام دهیم؟ مرد ماهی فروش قبول کرد. ریسمان به مرد داد و ماهی را گرفت و بسمت خانه روان شد. چون شکم ماهی را شکافتند مروارید بزرگ و پر بهائی از آن بیرون آمد ! مروارید را به بازار بردند و آنرا به صدها هزار درهم فروختند! . و از برکت آن مال زندگی توام با خداپرستی و فروتنی و نیکوکاری می گذراندند .
سائلی بر در خانه ی آنها آمد و گفت: مردی درمانده و فقیرم، همسر و فرزندانی نزار و پریشـان دارم با من مدارا و مهربانی کنید. زن به مردش نگریست و گفت : به خدا قسم همین حال را ما داشتیم تا خداوند به ما نعمت داد و آســـانی و آسایش بخشید. شکر آن است که این نعمت موجود را با این فقیر تقسیم کنیم . پس آن را دو بخش کردند و یکی را به فقیر دادند .
ان مرد برگشت و گفت: من فقیر نیستم !
فرستاده ی خدا هستم به سمت شما ! خداوند شما را آزمایش کـــــرد.
در وفـور نعمت شکر کردید و در پریشانی صبر نمودید. پس در دنیا شما را بی نیاز کرد
و در آخــــرت آن ببینید که هیچ چشمی ندیده ! و هیچ گوشی نشنیده و به خاطر کسی هم نگذشته باشد . !
(کشف الاسرار – میبدی)
-حتما اگر وضع زندگی یا چیز های دیگه خوب نیست
تنها کار که باید کرد اینه که بگردیم
حرف خدا رو پیدا کنیم !
خالصانه با فهم
دل بدیم بهش
- تا میتونید نذارید سوالی تو ذهنتون باقی بمونه !
+با هم
-تنها راه نجات از هر چیز و از هر موقعیت رو
از خدا بخوایم خودش راهش رو
پیش پامون میذاره تنها فقط باید تمام بند ها رو
رها کنیم !!
ادم های مختلفی با مرام های مختلفی رو با لطف خدا دارم اشنا میشم
+حالا نه این کار خوب یا به درد بخوری باشه یا پدیده نوعی باشه نه کلا یه چیز دیگه ست منظورم شاید تو این مقطع برای زندگی من خوبه ! شرایط من!
مختصر اینو گفتم که زود بگذرم.
حالا بیشتر توضیح میدم یعنی چجوری !
که واقعا یه حسی تمام وجود ادم رو میگیره که با هیچ عنصری انقدر به هیجان نمیاد درونت :) ارزوهات
قابل بیان و مقایسه با هیچی نیست
وقتی میبینی کسایی هستند که دارن کار میکنن هم رو خودشون و هم تو جایی که مشغولن
"خط بالا حذفی داشت ببخشید اگه جور نبود به وقتش
مثل امروز که یه جوونی تقریبا هم سن خودم رو دیدم که وقتی داشتم میبردمش
به یکی از روستا برای شناسایی و کمک یک مددجو از حرف زدنش فهمیدم که این به چه نکته هایی توجه میکنه
و تو راه برگشت نمیتونستم از دست بدم و نپرسم که چیکار کردی که این حرف رو به اون پسره زدی
از یه جایی بحث رو شروع کردم تا واقعا استفاده کنم از چیز هایی که حس کرده
دیدم درسته
برای خودسازی و روحیه خودش کارایی رو کرده
که یکیش این بود که یه چیز بزرگ رو ( با توجه به شرایط خودش تاکید دارم ) رد کرده که اینطور حسش روحیه ش روشن بود نوری ایجاد شده بود برای قرص بودن راهش
وقتی که داشت میگفت که فساد چطوری شکل میگیره از همین سفارش کردن ها و لقمه های به ظاهر غیر مهم .
تو خیالم داشتم توضیحاتشو تصور میکردم
عین سلسله مراتب میگفت فهمیدم که این روند ها رو میدونه میدونه که اختلاس گر چطوری میشه اختلاسگر
که اول با اشنا میاد استخدام میشه مثلا بعد اینطوری بعد اونطوری بعد کمی میره بالا بعد رانت بیشتر ( رانت هم ااما همیشه پول نیست میتونه حتی یه جعبه اضافی سیبی که از همایشی جایی مونده باشه )
دیدم دغدغه شو
اخرشم گفت که اینطوری میشه که وضع مملکت این میشه دیگه
به فکر اصلاح هم بود میگفت بابا اگه منم مثل بقیه قاطی اونا شم خب یکی میشم مثل اونا ولی حالا اگه من کار درست رو کنم یهو دیدی از اون 50 نفر که قرار بود استخدام جایی بشن
10 نفر کم شد بعد همینطور کم کم دیگه همه میفهمن که فایده نداره اینطور پذیرش جایی شدن
میگفت میدونم سخته منم بهش میگفتم درسته واقعا این روحیه تو این زمونه سخته ولی دلگرمی هایی هم دادم عوضش میدونی که پیش خدای خودت " آن نین اچیخدی
حذف
یعنی سربلندی پیشونیت سفیده
که فکر کن خوب بود نک ت همز اد
گفت مراقب نباشیم ما هم بیراهه میریم
میگفت بابام وقتی اون کار رو کردم ( یه کاری که به نظر خودش درست بود ) بهم گفت پسر
ایکی گون سورا خیاباناردا ایت داشلیاجاخسان هاا
میگفت بهش گفتم بابا من تاپشیر ماخنان یوخام شوبهله پول دان قورخورام
ادام قانع اولسا ازادا گچینر
یعنی میگفت پدرش که پشت پا نزن به بختت الا یکی دور روز دنیا رو نبین
که بهش گفته بود از سفارش کردن بیزارم حق ناس خطرناکه
با کم هم میشه زندگی کرد
معلوم با این که سرش خیلی شلوغ بود یه پاش دانشگاه یه پاش کمیته امداد ولی داشت میرسید
یه پاشم شناسایی کسایی مثل امروز
که سقف خونشون چکه میکرد و پول نداشتن تعمیر کنن با چشم خودم دیدم که پیرزنه چطوری صادقانه میگفت
" ندارم " همین
داشت مدام تشکر میکرد میگفت اصلا من نفهمیدم منو کی گفته
میگفت تو رو خدا اگه چیزی شد بازم بیاین
واقعا چطور گذران زندگی میکرد
البته یادمه که به این روستا اومده بودم شب تحویل سال برنج و روغن اورده بودم فکر کنم مال همینجا هم بود
بارونی که باریده بود کلا میگفتن سقف رو خراب کرده بود که من ندیدم من داشتم سفید کاری هاشو میدیدم
ایزوگام کشیده بودن
به جای کارگر هم از گروه های جهادی چند نفر برده بودن تخصصی هاشو هم داده بودن به بنا
چون واقعا بودجه محدوده و باید تقسیم بشه بین اورژانسی ها
امروز این یکی رو با هم رفتیم و دیدم که واقعا چطور میگذرونن
وقتی که گفت شوهرم تازه فوت کرده و وامی که گرفته بودیم حتی ریالی شو هم من نمیتونستم بدم چطور کمیته امداد همشو پرداخت کرده بود
وام در کل 15 میلیون بود که همشو کمیته امداد قسط هاشو براشون داده بود البته با همکاری چند نهاد دیگه مثل بسیج سازندگی البته یه پسر هم داشت که اونم معتاد بود
داشتم روحیه اون پسر رو میگفتم که واقعا اونجایی فهمیدم که به اون کارگره که میخواست جذب بشه و دنبال اشنا و وساطت بیشتر کسای دیگه بود
که بهش گفت نه بذار کارا رو روالش بره من نمیتونم به کس دیگه بگم بذار پولت شبهه نداشته باشه
کلییتش این بود !
یه لحظه اونجا فهمیدم که اصلا اون بنده خدا فاز اینو نفهمید با خودش گفت چی میگه یعنی چی
اون فشاری که داره میکشه میتونه سخت کنه
+همیشه این جمله اما خمینی ( فکر کنم ) یادم میفته که پشت دفترچه یاداشت سربازی نوشته بود که : اصلی ترین هدف پیش رو ی ما بالا بردن معرفت و اگاهی انسان هاست
مضمونش این بود تقریبا که باید به این رسید
منظورش حقوقی بود که قراره 30 سال بگیره با اون زندگی رو بچرخونه
30 سالی که میخوای کار کنی ؟
بعد تو ماشین بهم گفت که واقعا خیلی ها ساده میگذرن که شاید تو همین توصیه نامه ها یکی که از من بیشتر استحقاق و لیاقت بیشتری داشته باشه و من حقشو پایمال کنم
و اونطرف .
+ تعاریف جدید فصل جدید
خدا کنه هر جا باشه و امثال اینها تو راهشون ثابت قدم باشن ما هم در کنار اونها
+یه دیدگاهی هست که تو بعضی از ادمای مذهبی و تو بیشتر مردم جا افتاده که ااما کسی که زندگیش این چنینیه و خودش مذهبی یا انقلابی میدونه در ظاهر محاسنی داره یا چادریه باید حتما استخدام جایی بشه یا وابسته جایی که این برای چند دسته از ادما چند جور تبعات داره
که در حوصله این پست میگنجه اما در حوصله نویسنده نه :)
اون تاکیدی رو که گفتم برای این بود که چون چند روز قبل این هم یکی دیگه رو پیدا کردم که پاسدار بود ولی اونم دغدغه داشت و تو کاغذ بازی های اداری صرفا بوجه میگیریم که رفع تکلیف کنیم نبود راهکار های خوبی رو هم پیدا کرده بود و هم گرفته بود
+ اگر کمی بد سلیقه نوشته شده بود ببخشید اشکال از من بود شما خوب بخونید
تنها باید کمک رو از خدا خواست خدایی که تا دیروز غمی نبود خدای خوبی بود رحمان بود اما الان
که سختی هست صبری هست
خدای دیروز نیست !
حتی اگه گلایه ای هست دلگیری هست باید از خدا خواست تا راهشو بگه
/بندگی ما/
این رو امتحان کردن جواب گرفتن توصیه میکنم شما هم امتحان کنید
اینکه دقیقا همون لحظه ای که فکر میکنی با عقل خودت میتونی به یکی جوابی بدی یا نوعی از سختی هست که تو اون لحظه کاری از دست خدا برنمیاد نعوذ بالله اما عملا داریم این رو میگیم ( مثل اینکه کار از کاری گذشته باشه ) دقیقا همون لحظه برای خودت متذکر شو و بگو خدایا من نمیخوام عجله کنم و خودم مدیریت کنم میبینی حتما در لحظه یه فرجی یه راه چاره ای اتفاق میفته و بعدش هم هست
اونجا درست جایی که من میاد وسط که بگه نه این اصلا مسئله ی شخصیه خیلی چیز مربوط به خدا نیست باید جر و بحث کنم دعوا کنم خودم حلش کنم . اونجاست که باید در عرض صدم ثانیه مسیر رو عوض کنی و بندازی تو یه لاین دیگه تو لاینی که یکدفعه شیطان محاسباتش ارور میده میگه این جا قرار بود که اتیش معرکه رو زیاد کنم
قرار بود این اتفاق بیفته !
چی شد یدفعه باید کاری کنی که نفهمه از کجا خورده حرکت بعدیت رو تشخیص نده
بعضی وقت ها ادم به نظرش میاد که خب این پیامبرا هم بابا خیلی به خدا کاراشون رو عرضه میکردن یاد خدا بودن حرف داشتن کمک میخواستن خب کمی هم خودتون کار کنید فکر میکنیم که کمی بد باشه که هر دقیقا هم برای هر چیزی از خدا کمک خواستن اما این هیچ منافاتی با عقلی که داده نیست عقل بهتر مدیریت میکنه کار رو یا خدا !
ولی فکر ما غلطه که فکر میکنیم باید هر از گاهی به خدا رجوع کرد کار درست رو اونها انجا میدادن که هر لحظه میگفتن خدایا نذار ازت غافل شم
خدا که خسته نمیشه از خواسته های ما
همون خداست انسان اگر خدا رحم نکنه واقعا موجود غافلیه
اگه مبتلا نشه معلوم نیست از کدوم ناکجا اباد سر در میاره !
شیطان داره دقیقا از همون رحمانیت خدا سواستفاده میکنه هی خدا میبخشه و ما فکر میکنیم حتما کاری نداره
باید قوی بود اگر به خودمون اجازه بدیم که دردها فکر ها غالب بشه ما رو باخودش ببره ته نداره بدتر میشه مطمئن باشید راه بازه و محدودیتی نداره که بگیم جایی هست که بیشتر از این دیگه نمیشه
ناامید بود یا رنجی نداشت
معجزه ی خدا همون عقلیه که داده تا اونجایی که میشه اینده چیزی رو که میتونه اتفاق بیفته رو ببینی
یه زمانی به این فکر میکردم که چطور میشه که میگن که غم و غصه سر وصورت ادم رو سفید میکنه در زمان کم طرف خیلی افتاده بعد اینو از جایی فهمیدم که وقتی خودت این مسیر رو انتخاب کردی دیدم چرا نشه باور کنید دست خودمونه چیزی که بشر با دست خودش میخواد این کار بشه میره یه گوشه زانوی غم بغل میگره فکر وخیال بی ثمر میکنه اجازه میده اون ناامیدی که خدا همیشه میگه بزرگترین گناهه به اون چیره بشه خب عواقبش رو چطور انتظار داریم نبینیم ایا خوبه افتخاره ! اصرار داره
که از توکل به خدا ناامید بشه چرا انواع اقسام بلا و ناخوشی ها پیدا نشه
غمی هست حتما راه بیرون اومدن از اون هم هست افتخار اینه که در اولین دور برگردان برگردی و مثل بقیه انسان های والا تو مسیر درست بیفتی دیگه افراط گوشه گیری چیه
باید جنگید انرژی این جنگیدن رو از کجا بیاریم ؟
فقط خدا
خداست که انگیزه ی رسیدن به یه چیزی رو که برات خیلی مهمه ایجاد میکنه شیرین میکنه
( حالا شاید یکی بگه من توکلم کردم و موی سرم هم سفید شد خب اون بازبهتره که خدا رو گم نکردی :)
حتی نباید امتحان کرد همینکه عقلا تو ذهنت اینو متصور بشی که چه اینده ای گزیدن این مسلک داره همون کافیه
که محکم باشی و مقاوم باشی شروع کنی حرف خدا رو پیدا کنی تو این هیاهو
یه مثال دم دستی ساده همین الان برای خودم اتفاق افتاده بود که از سر شب ذهنم درگیره موضوعی بود حتی نماز رو گذاشته بود تا الان
که خودم به راه چاره ای برسم
ولی باز وقتی ذهن اروم شد که یه تنفسی دادم بهش :)
حالا در کمترین حالت گفتم میدونم تنفس نبود
خود راه چاره بود
تنها باید کمک رو از خدا خواست خدایی که تا دیروز غمی نبود خدای خوبی بود رحمان بود اما الان
که سختی هست صبری هست
خدای دیروز نیست !
حتی اگه گلایه ای هست دلگیری هست باید از خدا خواست تا راهشو بگه
/بندگی ما/
این رو امتحان کردن جواب گرفتن توصیه میکنم شما هم امتحان کنید
اینکه دقیقا همون لحظه ای که فکر میکنی با عقل خودت میتونی به یکی جوابی بدی یا نوعی از سختی هست که تو اون لحظه کاری از دست خدا برنمیاد نعوذ بالله اما عملا داریم این رو میگیم ( مثل اینکه کار از کاری گذشته باشه ) دقیقا همون لحظه برای خودت متذکر شو( خدا رو سنبلیک فرض نکنیم که صرفا برای زمان های عادی برای ارامش بگیم هست از خدا تو اوج قفل ها هم یاد کنیم دست خدا بسته نیست نعوذبالله ) و بگو خدایا من نمیخوام عجله کنم و خودم مدیریت کنم میبینی حتما در لحظه یه فرجی یه راه چاره ای اتفاق میفته و بعدش هم هست
اونجا درست جایی که من میاد وسط که بگه نه این اصلا مسئله ی شخصیه خیلی چیز مربوط به خدا نیست باید جر و بحث کنم دعوا کنم خودم حلش کنم . اونجاست که باید در عرض صدم ثانیه مسیر رو عوض کنی و بندازی تو یه لاین دیگه تو لاینی که یکدفعه شیطان محاسباتش ارور میده میگه این جا قرار بود که اتیش معرکه رو زیاد کنم
قرار بود این اتفاق بیفته !
چی شد یدفعه باید کاری کنی که نفهمه از کجا خورده حرکت بعدیت رو تشخیص نده
بعضی وقت ها ادم به نظرش میاد که خب این پیامبرا هم بابا خیلی به خدا کاراشون رو عرضه میکردن یاد خدا بودن حرف داشتن کمک میخواستن خب کمی هم خودتون کار کنید فکر میکنیم که کمی بد باشه که هر دقیقا هم برای هر چیزی از خدا کمک خواستن اما این هیچ منافاتی با عقلی که داده نیست عقل بهتر مدیریت میکنه کار رو یا خدا !
ولی فکر ما غلطه که فکر میکنیم باید هر از گاهی به خدا رجوع کرد کار درست رو اونها انجا میدادن که هر لحظه میگفتن خدایا نذار ازت غافل شم
خدا که خسته نمیشه از خواسته های ما
همون خداست انسان اگر خدا رحم نکنه واقعا موجود غافلیه
اگه مبتلا نشه معلوم نیست از کدوم ناکجا اباد سر در میاره !
شیطان داره دقیقا از همون رحمانیت خدا سواستفاده میکنه هی خدا میبخشه و ما فکر میکنیم حتما کاری نداره
باید قوی بود اگر به خودمون اجازه بدیم که دردها فکر ها غالب بشه ما رو باخودش ببره ته نداره بدتر میشه مطمئن باشید راه بازه و محدودیتی نداره که بگیم جایی هست که بیشتر از این دیگه نمیشه
ناامید بود یا رنجی نداشت
معجزه ی خدا همون عقلیه که داده تا اونجایی که میشه اینده چیزی رو که میتونه اتفاق بیفته رو ببینی
یه زمانی به این فکر میکردم که چطور میشه که میگن که غم و غصه سر وصورت ادم رو سفید میکنه در زمان کم طرف خیلی افتاده بعد اینو از جایی فهمیدم که وقتی خودت این مسیر رو انتخاب کردی دیدم چرا نشه باور کنید دست خودمونه چیزی که بشر با دست خودش میخواد این کار بشه میره یه گوشه زانوی غم بغل میگره فکر وخیال بی ثمر میکنه اجازه میده اون ناامیدی که خدا همیشه میگه بزرگترین گناهه به اون چیره بشه خب عواقبش رو چطور انتظار داریم نبینیم ایا خوبه افتخاره ! اصرار داره
که از توکل به خدا ناامید بشه چرا انواع اقسام بلا و ناخوشی ها پیدا نشه
غمی هست حتما راه بیرون اومدن از اون هم هست افتخار اینه که در اولین دور برگردان برگردی و مثل بقیه انسان های والا تو مسیر درست بیفتی دیگه افراط گوشه گیری چیه
باید جنگید انرژی این جنگیدن رو از کجا بیاریم ؟
فقط خدا
خداست که انگیزه ی رسیدن به یه چیزی رو که برات خیلی مهمه ایجاد میکنه شیرین میکنه
( حالا شاید یکی بگه من توکلم کردم و موی سرم هم سفید شد خب اون بازبهتره که خدا رو گم نکردی :)
حتی نباید امتحان کرد همینکه عقلا تو ذهنت اینو متصور بشی که چه اینده ای گزیدن این مسلک داره همون کافیه
که محکم باشی و مقاوم باشی شروع کنی حرف خدا رو پیدا کنی تو این هیاهو
یه مثال دم دستی ساده همین الان برای خودم اتفاق افتاده بود که از سر شب ذهنم درگیره موضوعی بود حتی نماز رو گذاشته بود تا الان
که خودم به راه چاره ای برسم
ولی باز وقتی ذهن اروم شد که یه تنفسی دادم بهش :)
حالا در کمترین حالت گفتم میدونم تنفس نبود
خود راه چاره بود
ماهى که نزد خدا از تمام ماهها برتر است
و روزهایش بهترین روزها و شبهایش بهترین شبها و ساعاتش بهترین ساعات است
و اگر بدانید روزه گرفتن براى شما بهتر است.
بقره 184
از انواع رزق های خدا رحمت های خدا همان مراعات کردن؛
هوای انسان دیگر را داشتن است
شادی و نشاطی هست در این عمل که در خوشی های دیگر یافت نمیشود
سرشار از زندگی!
رمضان مبارک .
حکایت ما هم شده مثل گرفتاری بشر
که اونقدر انسان ازاده که اصلا مشکلی نیست که تا کی بره دور هاشو بزنه خدا تو همین بین باز الرحم اراحمینه کمک خودشو به همه میکنه کار خودشو هم میکنه صالحان رو گلچین میکنه اما باز خدا بهتر میدونه عالم به تدبیر ها و امورات هست .
برای میراث زمین
بشر بعد که از چیزی نتیجه نگرفت میان جمع میشن دور حرف خدا
حالا ما هم بعد از این همه راه های رفته وقتی همون حرف ساده خدا رو گوش میکنیم میبینیم گرفت
و فقط از این حرصمون میگیره که چطوری غافل بودیم انگار که چیزی رو گم کرده باشیم
واافعا خدا از وجود خودش به ما عطا کرده
بگذریم .
خودش اتلاف وقت ها رو جبران میکنه
این رو هم خودش گفته
عهد!
بی ربط+ یکی از کار هایی که خوشحالم به جایی رسید مسله ی زبان بود
که دیگه کم کم میشه ازش استفاده عملیاتی کرد :)
ولی هنوز فکر میکنم تو گوش دادن میلنگم یعنی طوری که مثل زبان خودمون ( ترکی , فارسی ) عادی نیست که همینطوری یه جای دیگه هم باشم و صدا رو بشنوم و بگیرم
باید گوش کنم تا بدونم موضوع چیه :)
تونستم برسونم ؟!
ان شاء الله که مسیر پیش رو امیده فرجه
من که با تمام تفاسیر و تحلیل هایی که میان میگن و حرف از کف جامعه میزنن به حرف هاش اعتماد دارم حتما خدا با ماست
قراره باز امتحان بشیم !
رو اشخاص طرف ها حساب باز نکنیم حرف حق رو بشناسیم خودش طرف حق رو به ما نشون میده
راهکار , ترسیم نقشه راه , چشم انداز ,هم خودش میاد وقتی مقاومت باشه صبر باشه
ابهامات با رجوع به محقق شده های قبلی
با ایمان به مسیری که اومدیم
اینده رو میشه با امید
رفت وقتی که فقط
به نشانه ها
توجه کنیم
خودش راه رو رسم میکنه
من میدونم باید چیکار کنم تمام ریز مسیر رو
اما باید زمان اقدام و تاییدش رسیده باشه ماه فرصت ماه اقتدار انسان هم رفت تا سال دیگه .
پ .ن :چه کسی میداند اینها را برای چه کسی و چه چیز مینویسم
14 اردیبهشت 98 --12:17
اگر مثل خیلی ها مردید از خدا بخواید که خودش کار ها رو سرو سامان بده
زندگی
هر مرحله ش پر از انتخاب های مختلف
اتفاق های گوناگون
پر از صداهای مختلف .
با هر انتخاب مسیری ایجاد میشه و میشه رفت جلو .
اما برای کسی که همیشه تخیل میکنه مسیر هایی که میشد رفت
که چی میشه رفتن تو این مسیر
یا مسیر دیگه چیزی لازمه که بتونه کمی با قاطعیت موقعیت هارو رد یا قبول کنه
دل قرص باشه که اگر انتخاب ها کمی دور هم کنه
حداقل برسونه به اون نقطه ای که میخوایم
اون چیزی که از زندگی میخوایم ! داریم درست پیش میریم !
.
همیشه یک اطمینان خاطری لازم هست
از زندگی واقعا چی میخوایم ؟
وقتی مرور میکنی میبینی مثل یک جاده ای بود با کلی عقبه ی ریز و درشت
حسی/ ندایی : داریم درست پیش میریم
اما وقتی برمیگردی پشتتو نگاه میکنی میبینی فاکتور هایی هست که نشون میده که درسته
مسیر غبارالوده , گیچ کننده ست
اما داریم درست پیش میریم
مسیری با پیچ ها ی تند با سراشیبی های ترسناک با .
با گردنه ای سنگین
* یه نکته ی کمی مرتبط
اگر روزی کسی از من بپرسه که هدف از ازدواج و
متاهل شدن چیه
من میگم قراره به خدا برسیم
در کنار هم نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر
+ ضمیمه هم داشت که این کافیه
البته بهتره الان اینو نگید چون خیلی ملموس نیست :)
صبر پیروزی هست و ناشکیبایی خطرساز
که یک لحظه بریم در این وادی که زندگی و قدم برداشتن رو رها کنیم و بیفتیم .
سم مضاعف همین رفتن تو لاک خودمون هست و دوری از حالت عادی که در ظاهر نگه میداشتیم
چیزی نوشته بودم در مورد این ده روزی که عجیب گذشت و نمیدونم چرا دانسته
خواستم میدون بدم به این گرداب فکر وخیال .
مگر تا اینجا همینطوری اتفاقی بود
فقط خدا میدونه که چی شد
هیچ وقت نمیتونم این حسرت گران رو تحمل کنم که روزی
روز حسابی بگن تو که تحمل نکردی اگه اون روز اون جا صبر کرده بودی
اگه نشکسته بودی تا اون مدتی که جنگیده بودی
دقیقا پله ی اخر بود و بعد اون دیگه ورق برمیگشت .
در جواب منی که با شکایت دارم مقاومت نکردن خودم رو توجیه میکنم
سخته چون فرصت دوباره ای نیست هیچ وقت برنمیگرده
خدا کاری میکنه که نمیتونی بگی فرصت نداده بودی
هم خیلی سادست هم خیلی سخت
ساده از اون نظر که فقط باید مراقب باشی داخل این گرداب نیفتی
سخت هم از اون نظر هست که وقتی دیگه افتادی داخل این گرداب دیگه در اومدنت با .
حکایت اون جمله ست که اگه میخوای نتیجه متفاوتی بگیری باید از اون راهی بری که تا حالا امتحان نکردی
بعد میرسی به ترقی که اگه مشکلی شکستی تو رو نکشه حتما قوی ترت کرده !
هیچی درد اورتر از اون نیست یه نفر که تازه مغازه باز کرده
دستش رو بذاره رو چونه ش یا قدم بزنه و منتظر مشتری باشه
تو این کسادی بازار و اشباع شدن شغل ها
میدونید این یعنی چی برای یه مرد .
+ امروز یه تصویری دیدم که تمام عالم انگار رو سرم خراب شد
دارن چیکار میکنن !
از اینکه در مسیر پیش رو
چه اتفاقاتی خواهد افتاد شاید بتونم بگم هیچ حدسی نمیتونم بزنم
که اخرش بد تموم میشه یا خوب حتی از فردای این خدمت سربازی
که بگم احتمال میدادم از اول موفق میشم
واقعا هر روز رو دارم میشمارم
روز شماری برای اینکه تموم بشه .
شاید بشه گفت این خان خان اخره
بعد این تکلیف خیلی چیزا معلوم میشه .
دوران سربازی
فقط با کمک خودش دارم میگذرونم
گاهی میگم این همه اتفاقات پشت سرهم افتاده خیلی یعنی
چرا من هیچ کدومشو اینجا ننوشتم
حداقل اتفاقات سه سال رو ننوشتم .
از این اخری که قراره چند هفته ی دیگه اتفاق بیفته و یه عضو جدیدی وارد خانواده ی ما بشه
اولین بچه ی ما به دنیا بیاد
بچه ی داداشم :)
اصلا از یه نظر باور کردنش سخته
حس خوبیه
به قول اون پسر کوچیک
یوخ اصلا دییمرم !
چند روز پیش بود که اینو شنیدیم
دوستم( حسن ) ازش پرسید که بزرگترین ارزوت چیه عمو تو این دنیا
یه ذره این طرف و اون طرف نگاه کرد سرجاش یه ورجه وورجه ای کرد و چرخی زد
یه دفعه گفت
نه اصلا اونا نمیتونم بگم
حالا ما گفتیم میگه یه چیزی میخوام یا دکتری پلیسی شم !
گفتیم چرا ؟
گفت یوخ اصلا اونو دییمرم
با یه قیافه ی تو فکر رفته
با کمی لبخند
انگارا اون کسی که بهش یاد داده بود اومد جلوی چشاش
گفت
* دسم اوندا راست گلمز
یعنی اگه میگفت میخوام جراح مغز و اعصاب فلان قسمت مغز که امروزه دلیل عمده مشکلات .
من انقدر تعجب نمیکردم
یعنی اگه اونو بگم اونوقت ممکنه براورده نشه درست نیاد
راست گلمز !
منم عقب سایپا قبل خالی کردن وسایل رو درش نشسته بود
وقتی اینو گفت من کلا مثل موج فرکانس رادیو یه دفعه کانالم عوض شد چی !
بقیه با یه خنده بلندی به حسن گفتن بیا تحویل بگیر این جوابو میخواستی بشنوی
یعنی همینطوری یه چیزی میخواستی بپرسی وقت بگذرونی اینم جوابت
من ولی واقعا تعجب کردم
نمیدونم شاید هم برای من عجیب بود
تا به حال اصلا اینطور جوابی نشنیده بودم توجه نکردم که بقیه دارن میخندم تنها سوالم این بود که علتش چیه ؟
بعد تموم شدن خنده ها موندیم که این چی گفت چطوری !
حسن که کنار من تکیه داده بود برگشت به من گفت
سینا منظوره بودی که براورده اولماز هااا
گفتم اره :)
شاید نهایت 8 سالش بود تو راه مدرسه سر راهش رو گرفتیم باهاشون یه خوش وبشی کنیم زیاد بودن
که فکر میکرد ما (با لباس های نظامی و بسیج سازندگی) اومدیم برای همیشه اینجا تو روستاشون کار کنیم امار همه چی رو هم داشتن از کی اومدیم کجا داریم کار میکنیم کدوم ماشینا مال ماست !
نزدیک جایی که بچه های بسیج حاشیه شهر( محمد اباد ) برای یه یه مسجد کار میکردن
+دقیق یادم نیست دو روز پیش بود یا بیشتر که سایپا رو بار زدیم برداشتم رفتم تقریبا دیگه حاشیه شهر بود جایی که این اواخر چهره اش بهتر شده اسفالت اومده بود اب و برق دیگه همشون داشتن .
جالب بود
وقتی که حتما لازم بوده .
راستی لوازم تحریر انقدر گرون شده بود ما خبر نداشتیم
اصلا باور کردنی نبود مداد رنگی 12 رنگ
54 هزار تومن
کمی از اون پایین تر 40 تومن
واقعا اینطوریه یا من درست نخوندم ؟
سخته اما تلاش خواهم کرد
چه بشه یا نشه
نمیتونم از فکرش بیرون بیام حتی یک روز
اصلا قابل توضیح نیست
درست از وقتی که اولین بار پیداش کردم
با اون سبک و نکته هایی که دیدم که فکرم بود
حتی نحوه ی پیدا کردن رو هم اونقدر فکر کردم تا یادم اومد
تو سکوت بدون هیچ هیاهو میدونم که باید اخرش رو بدونم باید پیداش کنم
به اراده ی و برنامه خودم باشه همین الان اما
به خواست خدا و پی ریزی او باشه باید مدت محدود رو هم اینجا صبر کنم
هر چند مبنا و فرض خودم اینه که یک طرفه ست.
و هیچ چی معلوم نیست
+وضع چند مجهولی فرض حداقل ها اینجا برای خودم پدید آوردم
برزخ
هم باید فکر مملکت بود
هم باید از یه طرف فکر زندگی خودمون باشیم
هم باید موقعیت سنجید
چه کنیم که ماییم و این زمانه ای که توش به دنیا اومدیم
راحت نیست یعنی اگه بیخیال بشیم یعنی ما تو صراط عدالت نیستیم
که اگه به زندگیمون توجه نکنیم که یه موقع گم نشه تو این بین
که اساسا تمام کار ها برای همینه برای اینه که خوب زندگی کنیم سالم زندگی کنیم
باید برای زندگی خودمون برنامه ریزی داشته باشیم
هم باید فکر پدر مادر بود
هم باید به فکر.
هم باید از احتمالات
آینده رو پیش بینی کرد که چه خوابی برای ما دیدن
برای ایران
برای انقلاب
چه دندون هایی تیز کردن این دسته ها چه مصرن چه ولعی دارن
برای رسیدن دستشون به مسند برای تحقق عدالت و آزادی
که درسته!
از وجهی که برای خودشون توجیه کردن تحکیم شده
فرصتی نیست که بشه این چنین بحث هایی رو باز کرد که عقل به تنهایی میتونه چه ابزار عجیب و قدرتمندی باشه
برای بسیج کردن جماعتی عظیم برای حرکت در مسیر جادویی که اون اصلی براشون کرده اون عامل اصلی
اونی که خدا گفت خیرتون رو نمیخواد صلاحتون رو نمیخواد هر چی گفت حرفشو گوش نکنید.
هیچ وقت عقل به تنهایی کافی نبود
هعی بگذریم دیگه خیلی وقت نمونده فضایی هم نگذاشتن بمونه برای گفتگو اون قدر که کلیشه اش کردن اون قدر که بد عمل کردن این اقایون به ظاهر انقلابی اسلامی خدا باور!
حجم کار ومیزان جبهه های طرف درگیر فوق تصوره خدا میدونه
که چه کار های سختی در پیش داریم
چه بزنگاه هایی که اگه غفلت کنیم طومارمون رو در هم میپیچین این بیرونی ها
این قسم خورده ها که پشت مرز ها در کمینن
فقط اینو میدونم که باید مایه گذاشت، رشادت ها به خرج داد.
خیلی
در مورد اوضاع این روزها و رویداد های پیشرو چیز هایی نوشته بودم که دیدم خیلی شد و شاید بدون مقدمه باورش و درکش سخت باشه برای همین یه نکته ای رو خلاصه وار بگم و اون هم
اینه که خوب سبک سنگین کنید و آینده مملکت رو با هر تز و الگویی که تو ذهنتون هست رو متصور کنید
ببینید اون ایده و الگو با عقل و قلب و فطرتتون جور در میاد یا نه
خوب قلبتون پذیرفته اونو یا نه سرجاش میلنگه، و اخرش ما رو خوشبخت می کنه یا نه
ببینید که میخواهیم چی بدست بیاریم و
چه چیزی از دست بدیم، چیز هایی که دیگه شاید بره برنگرده
انسان ذاتا اون قسمت رو که بدست میاره بیشتر حرص و ولع داره و فکرش مشغوله!
در این حد انتخاب مهمه، مثل یک رای یک تصمیم
که مسیری رو برای چندین سال ترسیم میکنه
حالا اگه اون رای ها همینطوری باشه
مهم تلقی نشه حتی به اندازه
یک رای خودمان
چینش و ساختاری همینطور کج پی میریزه
که طی این سال ها دیدیم که چطوری ریخت
که الان باید به حداقل ها هم راضی باشیم
اما نیست نه آدمش هست نه جایی که
به اونو پرورش داد
هممون به خاطر هر قبله و هدفی که داریم آدم درست
آدم متخصص، دلسوز انتخاب کنیم
از نماینده ها شروع کنیم
درست انتخاب کنیم
طرز تفکر، جناح، حافظه تاریخی
از همین جا ها سرنوشت ما ها رقم میخوره
البته اینا برای کسایی بود که یک امیدی، کورسوی امیدی به این نظام دارن :)
تصمیم های اضطرار و در فضای پر هیاهو عاقلانه نیست.
گاهی وقت ها برنامه ریزی ها اونطور که ما میخواستیم جلو نمیرن
گاهی تو روندش مشکلی پیش میاد ولی باز هر چقدر بررسی میکنیم میبینیم به دست خودمون خراب شده.
عدم آمادگی، اعتماد به نفس کاذب، هوشیارنبودن،
اما تو این عدم آمادگی ها شکست ها
محاسبات بین چیزی که ما فکر میکنیم در انتظارمونه با چیزی که خدا
حالا به هر دلیلی مصلحت میدونه فرق میکنه
با در نظر گرفتن تمام ایرادات باز همون رو به وقتش میده
نکته ای که باعث میشه عادی نباشه این دنیا
شاید گفته بشه نه اینطوری نیست این فقط یه فکره هیچ وقت اصلش داده نمیشه
فقط اتفاقات جوری جلو میره که کمتر.
فقط خودش میدونه چرا
نگرانی همیشگی
نمیدونم
نمیدونم تو چه وضعیتیم تو چه مرحله ای خودم , بقیه حالشون .
اما مبنا رو گذاشتم بر حرکت جلو رفتن تلاش خواهم کرد کار هایی که کردم . تلاش میکنم که اخرش رو بفهمم برای خودم برای اون شروع اون فکری که شکل گرفت اصلا کم و کیفیش مهم نیست برای مدتی که یک روزش هم عادی نگذشت در جهت دیگه ای در فکر دیگه ای
حتی اگه از دست داده باشم
حتی اگه موارد دیگه ای طرح بشه
اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ صَبْرَ الشَّاکِرِینَ لَکَ
وَ عَمَلَ الْخَائِفِینَ مِنْکَ وَ یَقِینَ الْعَابِدِینَ لَکَ
اللَّهُمَّ أَنْتَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ وَ أَنَا عَبْدُکَ الْبَائِسُ الْفَقِیرُ
این سه ماه پیش رو
اون مانع اصلی
.
حتما اینطوری مصلحت بوده
مناسب ترین راه
که این نبودن و این شیوه یعنی تموم شده
نمیدونم !
سلام
نمیدونم الان چطوری تفسیر میشه اما دارم از وسط یادداشت هایی که چند ساعته که داشتم مینوشتم اینجا ادامه میدم و فقط این منتشر میشه اونم برای اینکه اطلاعی داده باشم که اگه خودمو جمع جور نمیکردم شاید این مصیبت واقعا از پا در میاورد نمیدونید چی میگم !
امروز دومین روز این ماه عزیر تونستم که بنویسم تا حرف های نگفتم رو بگم که به نوعی روشن کننده کار و سرنوشته تکلیفم بود که با هزاران استناد و استدلال عقلانی ترین راه حل رو بعد از اون روز بگیرم نمیدونم چرا یه دفعه لحن این نوشتم انگار جنب و جوشش بیشتر به نظر میاد در مقایسه با پست های قبلیم که هر چی این مدت کشیدم رو خالی کردم
ببینیم خدا چی میخواهد سخت بود اینجا نوشتن و تظاهر به سرپا شدن اما با همین درد که تو چند پستی نوشته بودم اما صلاح دیده نشد که منتشر بشه یعنی هم از قران هم از جناب حافظ کمک و راهنمایی خواستم که مضمونش این نبود که حرف دلتو فعلا منتشر کنی !
با این که خیلی از نظر خودم کل این 4 و 5 سال رو مشخص میکرد
ان شاء الله تمام اتفاقاتی رو که از اون موقع افتاده برای خودم از اون شب تلخ که اون صفحه حذف شده وبلاگ رو دیدم
و ان .
بگذریم
اما انگار اینجا نمیتونم بگم که چه چیزی رو از دست دادم
تا کلی حرف های مفصل تو جایی که میخواستم پست کنم فعلا هر دو منبع رجوعم جوابشون دست نگه داشتن بودن
از اون روزی که تو یه پستم هم فکر کنم گفتم که برای خودم برای اون فکر اون کسی که منو چند سال یه چیزی ازش نگهم داشت میرم جلو
از اون شب که من با اون صفحه حذف شده روبه رو شدم تا امروز که 30 روزی هست اوضاع روحی و فکری عجیبی بود
که چون نمیخوان این پست زمینه ش از همون هایی که پست نشد باشه ادامه نمیدم
شب دوم این ماه زیبا نوشته بودم و میخواستم پست کنم که تک تک این روز ها فرصت هایی که از دست میدادم
تاخیر هایی که ایجاد شد چگونه گذشت
چه شد و چه گذشت اما نمیدونم چرا به چه دلیلی پای پست کردن حرف هام هم قران هم حافظ
من که هنوز امیدم رو از دست ندادم اما قرار نیست هر چیزی که من میخوام اون بشه
اما اگه من خطایی کرده بودم که اینجوری برداشت شد من معذرت میخوام ببخشید
.
درسته خیلی بود دقیقا 21 ماه اما خدتمتم هم داره تموم میشه
نزدیک 4 ماه مونده !
درباره این سایت